مرور رده
نگاه خیره منتقد
کوررنگی: نقدی بر مجموعه روایت کورسرخی
نقدی از
م. رضا ملکشا
«خانهای مشتعل است اما کسی کاری به کار آن ندارد. بهعکس در پنجاه قدمی مردم جلو ویترین مغازهای جمع شدهاند و سوختن خانهای را روی صفحه تلویزیون تماشا میکنند. واقعیت در دو قدمی آنهاست اما ترجیح میدهند که آن را روی صفحه تلویزیون تماشا کنند. آخر این یکی که برای نشاندادن انتخاب شده است حتماً دیدنیتر از خانهای است که در نزدیکیشان میسوزد.» (رومن گاری/ سگ سفید)
***
هِکوب، شهبانوی تروآ که در صحنههای پس از جنگ با یونان در تراژدیِ زنان تروای اوریپید نقش محوری روایت جنگ را دارد؛ مادر…
بهوش، تا دچار وسوسهٔ مرگ نشوی
نقدی بر کتاب شیشه نوشتهٔ سیلویا پلات، ترجمهٔ گلی امامی، انتشارات نیل
هرمز شهدادی
این رمانها، یکی یکی، جای خود را به یادداشتهای روزانه با شرح حال شخصی خواهند سپرد ـ کتابهایی گیرا، اگر آدم بداند چطور از میان آنچه تجربههایش مینامد انتخاب کند و چطور حقیقت را صادقانه ثبت کند.
رالف والدو امرسون
قصهگو دختری نوزده ساله است. جملههایی که به کار میبرد سادهاند. زیبا به معنی معمول کلمه، نیست. بلندقد است. سرشار از استعداد، حساس و درسخوان است. شعر هم میگوید. کتاب هم میخواند. بار دیگر، شاگرد اول شده است. جایزهٔ…
ای دوربین تو بگو: دربارهٔ «زالو» از بهمن کیارستمی
نوشتهٔ حسین متقی و عفت مطلبی
بهمن کیارستمی اخیراً در کانال تلگرامیاش فیلمی کوتاه منتشر کرده است به نام «زالو» که بنا به توضیحاتش کاملاً جدید نیست و در اصل سال ۸۱ به صورت محدود اکران شده است؛ فیلمی حدوداً هفده دقیقهای و عمدتاً مشتمل بر تصاویری آرشیوی که از سه بخش (یا به طور دقیق چهار بخش) تشکیل شده است و یک گفتوگو را در سه زمان مختلف در پی هم نشان میدهد. این فیلم از جهات مختلفی یک فیلم متفاوت و جذاب است، هرچند کسی ممکن است ادعا کند که جذابیت «زالو» صرفاً یا عمدتاً به خاطر موضوعیت عباس کیارستمی در آن است. ما در این…
راهبردِ غیاب برای ساختِ کاریزمای مولف
شمیم بهار، از سال چهل و دو تا پنجاه و پنج، چه کار میکرد؟
راهبردِ غیاب برای ساختِ کاریزمای مؤلف
دانیال حقیقی
بارسقیان دست از سرم برنمیدارد. تقریباً هر هفته سراغ مرور کتابی را میگیرد که نزدیک به یکسال پیش با هم دربارهاش حرف زدیم. خسته هم نمیشود. نمیدانم چرا برعکس همه این یک نفر نمیگذارد به حال خودم باشم. شاید به همان دلیلی که یکبار هم گفت: «میترسم این حال تو برگرده به خود من. میترسم منم مثل تو بشم.»
از خودم میپرسم چه عیبی دارد؟ دست کم این روزها شادم. شاید به نظر بدجنسی باشد اما یک حس اجتناب ناپذیر انسانی است…