اصول فلسفه حق

پیشگفتار مترجم

من هگل رو با فلسفه حق شروع کردم (این برمی‌گرده به دغدغه‌های شخصی). هستند کسانی که فکر می‌کنند هگل رو باید یا با پدیدارشناسی یا با منطق شروع کرد. اما، خود هگل فلسفه رو به شکل دایره در نظر می‌گیره. و این یعنی، از هر جا شروع کنی فرقی نداره، در نهایت باید برسی به نقطه‌ای که ازش شروع کردی. پس این‌که از کجا شروع چندان تفاوتی ایجاد نمی‌کنه.

قبلاً اشاره کردم، هگلی که به فارسی ترجمه شده، هگل نیست. اما از این مهم‌تر، حتی مفسرانی مثل استیس هم اساسی‌ترین مفاهیم هگل رو بد متوجه شدند. برای مثال، توضیحات من در مورد زاین و دازاین رو با توضیحات استیس مقایسه کنید.

بنابراین، تصمیم گرفتم خودم ترجمه کنم. تو این هشت ماهی که درگیر هگل شدم، اتفاقات زیادی افتاد. تمام این‌ها باعث شد به این نتیجه برسم که این ترجمه رو باید صفحه به صفحه و بند به بند در ویرگول منتشر کنم؛ و در کنارش، در مورد مفاهیم هگل توضیحاتی ارائه بدم. چیزی که می‌خوام در انتها داشته باشم، بازترجمه کتاب اصول فلسفه حق و یه دایره‌المعارف از اصطلاحات هگله.

اما قبلش باید توضیحاتی بدم.

چرا هگل؟

من سال سوم دانشگاه و سر مسأله جبر و اختیار درگیر فلسفه شدم. طبیعتاً، با تاریخ فلسفه شروع کردم (ملکیان، کاپلستون و …). من به جبر گرایش داشتم. مسأله این بود: اگه علیت مادی (فیزیکی، روانشناختی یا جامعه‌شناختی) هست، پس جایی برای اختیار وجود نداره. یه رفیق داشتم که به اسلام ایمان داشت (البته مشکلش این بود که صرفاً ایمان داشت). این آدم به من گفت نظر علامه رو ببینم. من بدایه رو خوندم. مدعی نیستم کامل درک کردم، اما فلسفه اسلامی قانع‌کننده نبود. البته، این هم اضافه کنم، دوره‌ای بود که دوست داشتم در هر چیزی شک کنم، اما فلسفه اسلامی (حداقل علامه به روایت شیروانی) قادر نبود من رو قانع کنه.

بهرحال، یه مدت می‌خواستم شکاک باشم، تا این‌که به این نتیجه رسیدم، ممکن نیست شک اصل باشه. فرد شکاک خودمتناقضه، یعنی هیچ موجود زنده‌ای تا زمانی که زنده است و در حال زندگی، باید به یه سری چیزها (اصول) باور داشته باشه. شکاک واقعی نمی‌تونه زندگی کنه. این فرد اگه بخواد زندگی کنه باید حداقل به یه چیز باور داشته باشه.

برای همین تصمیم گرفتم اصولی داشته باشم. اما چی جذاب‌تر از مارکس برای یه جوان بیست و سه ساله؟ با مطالعه مارکس، مسائل دیگه هم برام جذاب شد. مسئله‌ای مثل دولت، نظام اقتصادی، انقلاب، انسان، کار و … این هم اضافه کنم که این مدت، دانشگاه رو ول کردم و شروع کردم به تدریس در سمن‌های مختلف.

خوشبختانه، پنج سال بیشتر طول نکشید که که فهمیدم مارکس کافی نیست. این‌که چه اتفاقاتی افتاد، خودش یه داستان کامله، اما فهمیدم که باید چیزهای دیگه هم بخونم.

به ترتیب رفتم سراغ افلاطون، ارسطو و هگل. با افلاطون فهمیدم نظام تربیتی خیلی مهم‌تر از نظام اقتصادیه. با ارسطو فهمیدم سرمایه شر مطلق نیست، و این‌که ماتریالیسم مارکس به تنهایی قادر به تبیین هیچ چیز (از جمله خود تاریخ) نیست، به ایده‌ها و ایده‌آل‌ها نیاز داریم. اما وقتی رفتم سراغ هگل، تمام مسائل حل شد.

من با جبر و اختیار شروع کردم، اما تو این ده سال با مسائل زیادی درگیر شدم، مثلاً این‌که انسان چیه، فلسفه چیه، دولت چیه، فرهنگ و تربیت چیه و …

هگل تمام این‌ها و خیلی مسائل دیگه رو برام حل کرد.

چرا اصول فلسفه حق؟ من با مارکس فهمیدم که فلسفه باید در زندگی عملی کاربرد داشته باشه. و این کتاب هم در مورد مهم‌ترین مسائل جامعه انسانیه، یعنی مسئله اخلاق، حق، وظیفه، آزادی، خانواده، جامعه مدنی، دولت و …

در مورد چیستی فلسفه ابهامات زیادی وجود داره، یعنی از هر کسی بپرسی فلسفه چیه، یه جواب می‌ده. اما من از بعد هگل به این نتیجه رسیدم که فلسفه در مورد بایدهاست؛ چیزها چطور باید باشند. و تعیین این مسأله (چگونگی بودن چیزها) بر اساس یه سری اصول ممکن می‌شه. برای این‌که ببینی دولت باید چی باشه، باید ببینی اصل این عالم چیه. علوم فلسفی به تمامی این مسائل می‌پردازند: اصل حاکم بر عالم چیه، و این‌که چیزهای این عالم باید چطور باشند.

و چی مهم‌تر از دولت؟! برای همین، این کتاب رو انتخاب کردم.

بهرحال، خود هگل معتقده فلسفه رو تکمیل کرده. نمی‌تونم این حرف رو تأیید کنم، چون هنوز کامل نخوندم، اما در مورد یه چیز مطمئنم؛ هگل یه سر و گردن از فیلسوف‌های قبل و بعد خودش بالاتره (وقتی ترجمه رو بذارم، مشخص می‌شه چرا همچین حرفی می‌زنم).

این مدت با افراد زیادی در مورد اشتباه‌بودن ترجمه‌های فعلی هگل بحث کردم. همه درنهایت راه گفتگو رو بستند.

چند موردش رو میگم. اولین بار با یکی که مدرک ارشد فلسفه داشت، در این مورد بحث کردم. بهش گفتم بیا با هم هگل رو به زبان انگلیسی بخونیم. طرف علاقه داشت هگل بخونه، اما حوصله نداشت کار سخت رو انجام بده. ترجیح می‌داد به مترجم‌های فعلی اعتماد کنه. از نظرش، یکی مثل اردبیلی قابل‌اعتمادتر از من بود. طرف به جای این‌که خودش فکر کنه، منتظر بود یکی بیاد بهش بگه منظور هگل از فلان حرف چیه. به نظر می‌رسه دانشجوهای فلسفه ایران، تنها چیزی که یاد نمی‌گیرند، تفکر مستقله.

با یه استاد دانشگاه که هگل درس می‌داد ارتباط گرفتم. بهش گفتم هگل اشتباه ترجمه شده و چند تا از اشتباهات رو براش مثال زدم. و بهش گفتم، اگه می‌خوای کامل بفهمی چرا میگم فلان چیز اشتباهه، باید متنی رو که من ترجمه کردم، بخونی. اما، این آدم هم ترجیح داد اعتماد نکنه، چون من تحصیلات آکادمیک فلسفی نداشتم؛ یعنی چون من در دانشگاه فلسفه نخونده بودم، این آدم ترجیح داد ترجمه من رو نادیده بگیره.

یه مورد دیگه: با یه گروه از افراد علاقه‌مند به فلسفه کلاسیک آشنا شدم که دو سال بود در حال مطالعه منطق هگل بودند. من وقتی رسیدم، کتاب منطق رو تمام کرده بودند و به دنبال انتخاب یه کتاب جدید بودند. این افراد هم ترجیح دادند اعتماد نکنند، چون اعتماد به من معنیش این بود که دو سال وقت خودشون رو با یه ترجمه غلط تلف کرده بودند.

با یکی دیگه آشنا شدم که تو آلمان مشغول فلسفه بود. هم آلمانی بلد بود و هم این‌که آدم شناخته‌شده‌ای بود. به صورت مجازی هگل‌خوانی برگزار می‌کرد. به این آدم هم گفتم ترجمه فلان مترجم اشتباهه، گفت چون مسأله ترجمه تو ایران مسأله حساسیه، ترجیح می‌ده وارد این مسأله نشه. و این یعنی، جمهور فلاسفه ایران علاقه نداره نقد بشه. این آدم می‌ترسید ترجمه فلان مترجم رو نقد کنه.

من سراغ انتشاراتی‌ها نرفتم. اما مطمئنم هر جا برم، به همین شکل برخورد می‌کنند. بهرحال، من دیگه از دست این جماعت ناامید شدم. برای همین، می‌خوام ترجمه رو این‌جا منتشر کنم (البته باید بگم که من در مورد جریان غالب صحبت می‌کنم، نه همه. این جریان غالبه که اجازه نمی‌ده امثال تفکر مستقل شکل بگیره. یعنی مسلماً هستند افراد مستقل دیگه‌ای که اون‌ها هم صدایی ندارند و یا اگه صدایی هم دارند، سردرگم‌اند).

روش ترجمه چیه؟

هگل فیلسوف سختیه، اما دلیلش اینه که هگل یه بار معنایی جدید به کلمات موجود اضافه می‌کنه، باری که از قبل وجود نداشته. اما، از اون‌جایی که هگل بعد مرگش توسط چپ و راست تحریف شد، اون بار اضافی گم شد. من فکر میکنم تغییراتی که هگل در زبان آلمانی به وجود آورد، وارد زبان روزمره آلمانی نشد.

مثلا زاین رو در نظر بگیریم. من با یکی که زبان آلمانی بلد بود بحث کردم؛ اون فرد معتقد بود زاین در زبان آلمانی دقیقاً یعنی «بودن». اما هگل تو «منطق» در مورد زاین میگه که زاین خودش رو شهود می‌کنه. اگه زاین رو بگیریم بودن، این عبارت که «بودن خودش رو شهود می‌کنه» دقیقا یعنی چی؟ معنی نداره.

حالا اگه زاین رو بگیریم «وجود»، این جمله معنی پیدا می‌کنه. وجود از ریشه وجد میاد، یعنی دریافتن و پیدا کردن. خود کلمه وجود حاکی از اینه که هستی و اندیشه از یه جنس هستند. و این مهم‌ترین کشف فلسفی پارمنیدسه، اندیشه و هستی از یه جنس‌اند. هگل وقتی میگه زاین خودش رو شهود می‌کنه، می‌خواد به یکی بودن اندیشه و هستی اشاره کنه. برای زاین هگل (نه زاینی که در زبان روزمره آلمانی ازش استفاده میشه) هیچ عبارتی بهتر از «وجود» نیست.

پس برای ترجمه هگل، آشنایی با زبان آلمانی کافی نیست. برای ترجمه هگل باید بفهمیم منظور هگل از هر اصطلاح دقیقا چیه. و این فهم تنها زمانی به دست میاد که با کل فلسفه هگل آشنا باشیم. باید بدونیم هر اصطلاح در تمام آثار هگل کجا و با چه منظور به کار برده شده.

من این کار رو انجام ندادم. و مطمئنم بقیه مترجم‌ها هم این کار رو انجام ندادند. اما مایکل اینوود انجام داده. اینوود یه دایره‌المعارف داره که در مورد مهم‌ترین اصطلاحات هگل توضیح داده. و این توضیحات بر اساس خود آثار هگله.

من به هیچ یک از مترجم‌های ایرانی اعتماد ندارم. اما به اینوود اعتماد می‌کنم. از بین مفسران هگل هم یکی والتر استیس و یکی دیگه، دکتر طالب‌زاده مطالب مفیدی داشتند (اگرچه که حتی خود اینوود هم درست متوجه نشده).

من در ترجمه از این سه نفر کمک می‌گیرم. و چون زبان آلمانی بلد نیستم، از زبان انگلیسی ترجمه می‌کنم. البته متن آلمانی هم کنارش دارم. طول می‌کشه، اما کم‌کم با ساختار زبان آلمانی آشنا میشم.

این کتاب قبلاً تحت عنوان عناصر فلسفه حق ترجمه شده. اما ترجمه پر از اشتباهه. البته هگل یه پیشگفتار داره که انصافاً مترجم این پیشگفتار رو خوب ترجمه کرده. به نظرم، فعلاً لازم نیست من این پیشگفتار رو ترجمه کنم. البته، شاید درنهایت پیشگفتار رو هم ترجمه کردم. نمی‌دونم امکانش هست از پیشگفتار عکس بگیرم و آپلود کنم یا نه. اما من می‌ذارم.

البته این هم اضافه کنم، اگه کسی پیشگفتار رو هم نخونه، مشکلی پیش نمیاد. یعنی این پیشگفتار مقدمه‌ای بر متن اصلی نیست. هگل یه سری توضیحات می‌ده در مورد وضعیت زمانه، از جمله وضعیت دانشگاه‌های آلمان.