مرور

صدا

داستان کوتاه حادثه در جوکی کلاب نوشته مسعود میناوی

حادثه در جوکی کلاب مسعود میناوی تیغه‌های تیز و برای آفتاب گوشهٔ غربی نخلستان را به آتش می‌کشید و نخل‌ها با دست‌های پربرگ و فشرده‌شان یک دست گر گرفته می‌نمودند. هوا دم داشت. خیال می‌کردی دمای آن آتش است که می‌دمید. در میدان خاکیِ روبه روی باشگاه، سایه افتاده بود و اسب‌ها که در آن می‌تاختند، فضایش تیره‌تر می‌شد. کنار ستون در ورودی، غضبان، مربی کرد آنها، اسب‌ها را به طرف اصطبل هی کرد. اسب‌ها، شوخ و مهاجم، یورش آوردند و زیر نعل بزرگ فلزی سردر، که آرم باشگاه بود، به هم تنه می‌زدند. کحیلان، با گردنی افراشته و سینه‌ای فراخ…

جلسه‌ دانشگاه شهید بهشتی: نقد فاشیسم ادبی

امیرمحمد ایزدپناه: من فکر کردم که تو اول صحبت کنی، چون بالاخره کتاب خودت است، توضیحی بدهی... آراز بارسقیان: من می‌بینم که دوستان مثل آن‌که کتابم را خوانده‌اند یا حداقل تورقی کرده‌اند یا از نظر گذرانده‌اند، توضیحی... شما صحبت کنید... ایزدپناه: من گفتم در سه قسمت صحبت کنم و در این سه قسمت طوری چیدم که قسمت اول دربارهٔ اهمیت کار صحبت کنم، در قسمت دوم و سوم نقدهای خودم را به کار بگیرم بخش دوم بیشتر نقد فرمالیستی بخواهیم بگوییم؛ نقدی است که به‌صورت استدلال کتاب مربوط می‌شود و بخش سوم بخشی است که بیش از همه به استدلال کتاب مربوط…