مترجم حمید مصیبی
بند 11
ارادهای که هنوز تنها بهنحو فینفسه آزاد است، اراده بیواسطه [/غریزی] و طبیعی است. در ارادهِ بیواسطه، تعیّناتی[۱] که موجب تغایر و تمایزِ اراده میشوند، تعیّناتی که به دستِ مفهومِ خودمختار در درون اراده برقرار میشوند، به شکل محتوایی پدید میآیند که بیواسطه حاضراند: یعنی امیال، محرکها و عواطفی. اراده، به شکل طبیعی [و در بدو امر] خود را در شرایطی مییابد که توسط آن محتویات معیّن شده است. این محتوی و تعیناتی که درون آن رشد کردهاند، حقیقتاً از عقلانیتِ اراده ناشی میشوند، و بنابراین، فینفسه معقولاند؛ اما از آنجا که خود را بهصورتی بیواسطه بروز میدهند، هنوز به لحاظِ صوری معقول نیستند. در نظر من، این محتوی تماماً به من تعلق دارد؛ اما این صورت و آن محتوی هنوز غیر از یکدیگراند، پس اراده، درون خود، ارادهای متناهی است.
یادداشت هگل:
روانشناسیِ تجربی هنگامی که با این محرکها و عواطف و نیازهای ناشی از آنها مواجه میشود، و یا [ به عبارت بهتر] هنگامی که به زعمِ خود با آنها مواجه میشود، به توصیف و تشریحِ تجربیِ آنها میپردازد و تلاش میکند این موادِ خامِ معیّن را به شیوهِ معمول طبقهبندی کند. در ادامه باید به این بحث بپردازیم که عنصرِ عینیِ این محرکها چیست و این عنصر در مصداق و حقیقتاش (یعنی، بدونِ صورتِ غیرعقلانیتی که بهمنزلهِ یک محرک از آن برخوردار است)، و همچنین، به هنگامِ ظهورش چه قالبی به خود میگیرد.
افزوده:
حیوان نیز از امیال، محرکها و عواطف برخوردار است، اما اراده ندارد و اگر مانعی خارجی وجود نداشته باشد، باید از محرکاش تبعیت کند. اما انسان، در مقام [موجودی] تماماً نامعیَّن، بر فراز محرکهایش میایستد و میتواند آنها را بهمنزله چیزی متعلِّق به خود، تعیین و مقرّر کند. محرک بخشی از طبیعت است، اما مقرّرداشتنِ آن در این «من» به ارادهِ من وابسته است؛ و بنابراین، نمیتوان به این حقیقت متوسل شد که بنیادِ محرک در طبیعت قرار دارد.
بند 12
این محتوی اگر از پیش و بهصورتِ بیواسطه در اراده حاضر باشد، تنها در قالبِ کثرتی از محرکهای متعدد نظاممند میشود؛ هر کدام از این محرکها، بهطور کلی، به من تعلّق دارند، و در عین حال، چیزی عمومی و نامعیّن هستند که میتوانند به شیوههای مختلف ارضاء شوند و هر چیزی میتواند متعلَّق [gegenstande] آنها قرار بگیرد. بدین ترتیب، آن ارادهای که در این عدمتعیّنِ دوگانه، صورتِ تفرّد به خود میگیرد (به بند 7 بنگرید)، ارادهای عازم [و مصمَّم] است و بهطور کلی، تنها تا زمانیکه عزم دارد، یک اراده بالفعل است.
[هگل]
عزم بر چیزی [etwas beschlissen]، رفع و ابطالِ وضعیتِ عدمتعیّن است، وضعیتی که در آن، هر محتوایی، اصولاً، چیزی بیش از یک امکان نیست. اما، زبانِ ما یک عبارت جایگزین نیز دارد: sich entschlissen [عزم کردن[۲]]. عبارتِ [دوم] حاکی از این امر است که عدمتعیّنِ خودِ اراده – بهمنزله چیزی خنثی که در عین حال، بینهایت بارور است، این منشاءِ اصلیِ هر موجودیتی – تعیّنات و غایاتش را در درون خود دارد، و آنها را صرفاً از درون خود خلق میکند.
بند 13
اراده از طریقِ عزم، خود را بهمثابه ارادهِ یک فردِ معیّن مقرّر میدارد، همچون ارادهای که خود را از هر چیز دیگری متمایز میسازد. اما حتی اگر از این تناهی که خود را به شکلِ آگاهی نشان میدهد [به بند 8 بنگرید]، صرفنظر کنیم، ارادهِ بیواسطه به این دلیل که صورت و محتوایش غیر از یکدیگراند [به بند 11 بنگرید]، صرفاً [ارادهای] صوری است؛ بنابراین، عزمِ آن [اراده] انتزاعی است، و محتوایش هنوز محتوی و اثرِ آزادیاش نیست.
یادداشت هگل:
هنگامی که شعور [intelligenz] در مقامِ تفکر باشد، متعلَّق و محتوایش عمومی میماند و خودِ شعور همچون یک فعالیتِ عمومی رفتار میکند.[۳]
بنابراین، در مقامِ اراده است که تناهیِ مختصِ شعور آغاز میشود. اراده تنها بدین طریق میتواند تغایرِ میان صورت و محتوایش را از میان ببرد [aufhebt] و خود را ارادهای عینی و نامتناهی سازد که مجدداً خود را به مقامِ تفکر ارتقاء دهد و به غایاتش عمومیتِ درونماندگار ببخشد. بنابراین، کسانی که معتقدند، انسان، به طور کلی، در قلمرو اراده نامتناهی است، اما او – یا خودِ عقل – در قلمرو تفکر متناهی است، فهم ناچیزی از طبیعتِ تفکر و اراده دارند. تا زمانیکه اراده و تفکر از یکدیگر متمایز باشند، عکسِ این گزاره صادق است، و عقلِ متفکّر، در مقام اراده، [عقلی است] که بر تناهی خود عزم میکند[۴].
افزوده:
ارادهای که بر چیزی عزم نمیکند، یک ارادهِ بالفعل نیست؛ انسانِ عامی هرگز نمیتواند بر چیزی عزم کند. این فقدانِ اراده شاید به دلیلِ تنزهطلبیِ بیش از حد باشد، یعنی وقوف بر این امر که انسان با تعیینِ هر چیزی، وارد قلمروِ تناهی میشود، حدی بر خود اِعمال میکند و از عدمتناهیاش دست میکشد؛ با این حال، او نمیخواهد از تمامیتی که خیالِ آن را دارد، صرفنظر کند. چنین طبعی مرده است، حتی اگر آرزو داشته باشد که زیبا باشد. گوته میگوید، «آن که چیزهای بزرگ در سر دارد، باید قادر باشد خود را محدود سازد.» انسان تنها از طریقِ عزم است که فعلیت مییابد، هر چه قدر که این عمل دردناک باشد؛ چرا که [انسان به دلیل] لَختی و سُکون [ترجیح میدهد] از درون افکارِ غمبار و تاریکِ خود، جاییکه در آن از یک امکانِ [ذهنی] برای عمومیت برخوردار است، خارج نشود. اما، امکان هنوز فعلیت نیست. اراده اگر از خود مطمئن باشد، خود را در آن چه که خود، تعیین میکند، نمیبازد.
Bestimmung, Bestimmtheit
فعل bestimmen در اصل بهمعنای «نامیدن، تعیینکردن، معینکردن، اشارهکردن و …» است. صفت Bestimmt بهمعنای «معین، مشخص، قطعی، مسلم و …» است. Bestimmtheit امری است که یک چیز با آن از چیزهای دیگر متمایز میشود. در فلسفه اسلامی، تعیّن معادل دقیقی برای Bestimmtheit است. به گفته اینوود، Bestimmtheit دارای ابهام است. این عبارت هم بر این حقیقت اشاره دارد که چیزی معیّن است (وضعیّتِ تعین یا تعیّنیافتگی) و هم بر خصوصیتی اشاره دارد که چیز به موجب آن معین شده است (تعیّن به معنای امری که یک چیز با آن منفرد میگردد).
در نتیجه، من برای Bestimmtheit با توجه به بافتار بحث، از یکی از سه عبارت «وضعیّتِ تعیّن، تعیّنیافتگی و تعیّن» استفاده میکنم.
اسم Bestimmung هم بر فرآیندی اشاره دارد که طی آن یک چیز از سایر چیزها متمایز میشود و هم بر نتیجه این فرآیند. «تعیّن» هر دو معنا را پوشش میدهد. Bestimmung دارای معانی دیگری نیز هست، از جمله «وظیفه، رسالت و تقدیر».
به گفته اینوود، هگل از Bestimmung بهنحوی استفاده میکند تا تمام معانیِ بالا را پوشش دهد. زمانیکه هگل از Bestimmung استفاده میکند، به تعیّنی اشاره دارد که در عین حال، تقدیر و یا رسالت و وظیفهِ آن چیز است.
در نتیجه، هگل تعیّن (Bestimmung) را متفاوت از تعیّن (Bestimmtheit) به کار میبرد.
برای مثال، انسان در ابتدا بهنحو فینفسه (بنا به مفهوم، مستقل از روابطش با سایر انسانها، بهطور بالقوه) معقول است. بدین معنا، تمام انسانها از عقلانیت برخوردارند و عقلانیت، تعیّن و امتیازِ انسان از سایر موجودات است. این، معنای تعیّن (Bestimmtheit) است.
اما، انسان باید بهنحو لنفسه و بالفعل نیز معقول شود. این عقلانیت باید خود را در روابط انسان با سایر انسانها نشان دهد. این، معنای Bestimmung است. عقلانیت، تعیّن انسان است، اما در عین حال، این بر عهده خود اوست (رسالت اوست) تا این عقلانیت را بالفعل کند. همچنین میتوان گفت، عقلانیت تقدیر انسان است، چیزی است که برای او مقدر شده، اما اینکه این تقدیر حاصل شود یا نه، بستگی به خود انسان دارد.
اینوود اشاره میکند، برای مثال، Bestimmung و Bestimmtheit انسان یک چیز هستند، اما در مورد سایر چیزها، میتواند چنین نباشد. برای مثال، Bestimmtheit اسید، همان خواص اسیدی آن است، اما Bestimmung آن، این است که توسط قلیا خنثی شود و چیزی جدید تشکیل دهد.
[2] Entschliessen, beschliessen:
عزم کردن، عزم داشتن
هگل از این دو عبارت برای اشاره به یکی از حالاتِ اراده استفاده میکند. اراده (اراده زنده، فعال و متحرک) حالتی دارد که هگل برای اشاره به آن از دو فعل متضاد بستن و بازکردن استفاده میکند. هر دو عبارت معادل resolve و decide در زبان انگلیسی هستند. مترجم پیشین کتاب، این دو عبارت را تصمیمگرفتن ترجمه کرده است، اما من معتقدم هگل از «عزم» سخن میگوید. ابتدا ببینیم عزم چیست.
ویکیپدیا (عزم – ویکیپدیا، دانشنامهٔ آزاد (wikipedia.org)) عزم را چنین تعریف کرده است:
«آهنگ یا عزم در روانشناسی یک مشخصه مثبت و غیرشناختی است که مبتنی بر اشتیاق افراد برای رسیدن به یک هدف بلندمدت ویژه است. این اشتیاق توأم با یک نیروی انگیزشی قدرتمند میباشد. مداومت در تلاش در افراد دارای این ویژگی باعث میشود فرد بتواند بر موانع یا چالشهایی که در مسیر دشوار رسیدن به موفقیت وجود دارد غلبه کند. در واقع این ویژگی به عنوان یک نیروی پیشران در تحقق واقعیت عمل میکند. مفاهیم مرتبط با این سازه روانشناسی شامل پشتکار، سرسختی، تاب آوری، بلند همتی، نیاز به موفقیت و وظیفهشناسی میشود.»
در لغتنامه دهخدا نیز معانی مختلفی برای عزم آمده است، از جمله:
آهنگ نمودن بر کاری و دل نهادن وکوشش کردن
دل به کاری نهادن
اراده پیشین است برای واداشتن نفس بر انجام دادن کاری که در نظر گرفته شده است
سر آن داشتن. بر آن بودن. اراده کردن
علاوه بر این موارد، عزم متضمن حرکت و خروج است. برای مثال، نقطه عزیمت به معنای نقطه شروع حرکت است.
همچنین، آقای احمد پاکتچی در این مقاله (رویکردی ریشه شناختی به ماده قرآنی عزم (ensani.ir)) راجع به ریشههای مختلف واژه عزم نوشته است. از جمله:
استوار بودن/شدن/کردن
تصمیمگرفتن و بستن
بریدن/جداکردن
او در مورد معنای دوم مینویسد:
دربارهٔ رابطه میان معنای عزم در این کاربرد [تصمیمگرفتن] و معنای بستن برخی از لغویان کهن توضیحاتی ارائه دادهاند… شَمِر بن حَمدویه هروی، عزم بر چیزی را صرفاً به «ما عقد علیه القلب» تحلیل کرده و عزم را بدین معنا دانسته است که «قلب بر انجام دادن آن فعل توسط تو بسته شده باشد.»
و در مورد بریدن و جداکردن مینویسد:
«ابوهلال هنگام توضیح فرق میان عزم و مشیت عزم را ارادهای میداند که فاعل آن، بدان اندیشه خود را میبرد و به فعل اقدام میکند.»
از تمام موارد بالا میتوان نتیجه گرفت، کسی که عزم دارد، کسی است که از طریق تفکر، راجع به چیزی تصمیم خود را گرفته (قلب خود را بر آن فعل بسته است)، از تفکر بریده (خود را از تفکراتِ خود جدا و شروع به حرکت کرده است)، و محکم و استوار در مسیر رسیدن به آن چیز حرکت میکند.
این از عزم. اما دیدیم که هگل برای اشاره به این حالت از اراده از دو فعل متفاوت استفاده میکند. او etwas beschlissen را «رفع و ابطالِ وضعیتِ عدمتعیّن» مینامد، «وضعیتی که در آن، هر محتوایی، اصولاً، چیزی بیش از یک امکان نیست». «رفع و ابطالِ وضعیتِ عدمتعیّن» معادل مرحله تشخص است، اراده باید یک چیز مشخص را برگزیند، برگزیدن یک چیز، بدین معناست که انسان قلب خود را بر آن چیز ببندد. پس، عبارت اول etwas beschlissen))، معادل عزم است در معنای بستن و تصمیمگرفتن.
در مورد عبارت دوم، بنا به گفته اینوود، entschlissen)) در اصل به معنای open و unlock کردن هر چیزی است. Open معانی مختلفی دارد، از جمله بازکردن، افتتاح، شروعکردن، آغازکردن. بهطور مشابه، unlock نیز دارای معانی مختلفی است، از جمله گشودن، بازکردن، از هم جداکردن، بروزدادن.
اینوود، همچنین، مینویسد پیشوند ent در این فعل، بر یک نیروی جداکننده اشاره دارد.
باید در نظر داشته باشیم که Entschlissen در ابتدا به معنای بازکردن و جداکردن بوده است و سپس از آن برای اشاره به یک وضعیت روحی استفاده شده است.
به نظر میرسد عزم معادل مناسبی برای entschlissen نیز هست. از طرفی، یکی از ریشههای عزم به فعل جدایی و بریدن دلالت دارد (فاعل آن، بدان اندیشه خود را میبرد و به فعل اقدام میکند)؛ و از طرف دیگر، هم entschlissen و هم عزم بر شروع و افتتاح چیزی اشاره دارند.
اما، عزم بر استواری و استحکام نیز دلالت دارد. حال باید ببینیم آیا هگل این معنی را دریافته است یا خیر.
هگل این دو عبارت (یعنی Entschlissen و beschlissen) را برای اراده متفرد به کار میبرد؛ یعنی، این دو عبارت برای توصیف حالتی از روح مورد استفاده قرار میگیرند. او در بند ۱۲ مینویسد:
«آن ارادهای که در این عدمتعیّنِ دوگانه، صورتِ تفرّد به خود میگیرد (به بند ۷ بنگرید)، ارادهای عازم [و مصمَّم] است و بهطور کلی، تنها تا زمانیکه عزم دارد، یک ارادهِ بالفعل است.»
عباراتی که هگل، بهطور مستقیم، برای اشاره به این حالتِ اراده به کار میبرد، دارای بار معنایی استواری نیستند. اما در ضمن توصیفات او از اراده میتوان استواری و استحکام را یافت. برای مثال، گانتز (شاگرد هگل) در توضیحاتی که به بند ۷ افزوده است، مینویسد:
«چیزی که بهدرستی اراده نامیده میشود، هر دو مرحله مقدم را در بر دارد. «من» بهمعنای دقیق کلمه، اصولاً، صرف فعالیت است، [امر] عمومی که با خود است؛ اما این عمومی خود را معیّن میسازد، تا آنجا که دیگر با خود نیست، بلکه خود را در مقام دیگرِ خود مقرَّر میسازد و از عمومیت خود دست میکشد. سپس، در سومین مرحله، «من» در محدودیتاش و در این دیگری، با خود است؛ چرا که علیرغم اینکه خود را معیّن میسازد، باز هم با خود میماند، و از پایبندی به امر عمومی دست نمیکشد….»
در این بند، بهطور مستقیم از عبارات استواری، پایداری، مقاومت و یا استحکام استفاده نشده است، اما این بند، بهطور ضمنی، راجع به استواری و استحکام است. اراده از خود دست میکشد، اما در عین حال، از پایبندی به خود دست نمیکشد. اراده از خود جدا میشود (بریدن از خود و تفکرات خود)، و در عین حال، با خود میماند. اراده در مسیری که در انتهای آن به اراده تبدیل میشود، باید استوار و محکم به خود پایبند بماند.
هر دوی این عبارت (etwas beschlissen و sich entschlissen) باید عزم ترجمه شوند. هگل در بند ۱۲ مینویسد: «زبان ما یک عبارت جایگزین دارد». این جمله بدین معناست که از نظر هگل، etwas beschlissen و sich entschlissen بر یک حالت روحی دلالت دارند. اراده از یک حالت زنده و انضمامی برخوردار است که آن را از جهتهای مختلف مینگریم: زمانی از آن جهت که میبندد، زمانی از آن جهت که میگشاید و شروع میکند، و زمانی از آن جهت که میبُرَد. این، عزم است.
[3] در اینجا دو جمله وجود دارد که من قادر به ترجمه آنها نیستم. متن آلمانی چنین است:
Im willen hat das allgemeine Zugleich wesentlich die bedeutung des meinigen, als Einzelnheit, und im unmittelbaren d.i. formellen willen, als der abstrakten, noch nicht mit seiner freien allgemeinheit erfullten Einzelnheit.
[4] میتوان چنین ترجمه کرد: خود را به روی تناهیاش میگشاید.