برگردان از حمید مصیبی
بند ۲۵
منظور از امرِ ذهنی، هنگامیکه از اراده سخن میگوییم، جنبهِ خودآگاهِ اراده یا تفرّدِ آن است که با مفهومِ اراده که بهنحو فینفسه وجود دارد، مغایر است. بنابراین منظور از ذهنیتِ اراده موارد زیر است:
الف) صرفِ صورت، یا وحدتِ مطلقِ خودآگاهی با خود. در این وحدت، خودآگاهی، بهمنزلهِ «من»=«من»، تماماً باطنی است و بهنحوی مجرّد به خود تکیّه دارد. این، صرفِ یقین از خویشتن است، بهمنزله چیزی مغایر با حقیقت و مصداق.
ب) تشخّصِ اراده بهمنزلهِ استبداد و بهمنزلهِ محتوای احتمالیِ هر غایتی که اراده دنبال میکند.
ج) بهطور کلی، یک صورتِ یکجانبه (به بند ۸ بنگرید)، مشروط بر اینکه آنچه اراده میشود، صرفنظر از هر محتوایی که دارد، یک غایتِ ناتمام باشد و صرفاً به خودآگاهی تعلّق داشته باشد.
بند ۲۶
الف) اراده اگر خود را در مقامِ تعیّن و رسالتِ خود داشته و از اینرو، مطابقِ با مفهوماش و صادق و حقیقی باشد، بهمعنای واقعیِ کلمه، ارادهِ عینی است؛ ب) اما ارادهِ عینی، اگر فاقدِ صورتِ نامتناهیِ خودآگاهی باشد، ارادهای است که در عین و یا وضعیتِ خود مستغرق میشود، فارغ از اینکه محتوای دومی چه باشد – این، ارادهِ کودک است، یا ارادهِ عرفی[۱]، یا ارادهِ بَرده، یا ارادهِ خرافی و …[۲] ج) و در آخر اینکه عینیت، صورتی یکجانبه است که در تقابل با تعیّنِ ذهنی اراده قرار میگیرد. بدین سان، عینیت بیواسطگیِ موجودیتِ [اراده] است بهمنزلهِ ظهورِ خارجی و برونافتادهِ آن؛ اراده تا زمانیکه غایاتش را محقّق نسازد، به این معنا عینی نمیشود.
یادداشت هگل:
از آنجا که در آینده از عبارات ذهنیت و عینیت زیاد استفاده خواهیم کرد، تعیّناتِ منطقیِ آنها در اینجا فهرست شدهاند تا در رابطه با آنها این نکتهِ مشخص را ذکر کنیم که آنها نیز همانند سایرِ تغایرات و تقابلاتی که از تأمل حاصل میشوند، به دلیلِ ماهیتِ جدلی و متناهیشان به امرِ مقابلِ خود استحاله مییابند. با این حال، سایر تقابلاتِ اینچنینی، در نظر قوهِ خیال و فهمِ انتزاعی، بر چیزی ثابت و ساکن دلالت میکنند، چرا که اینهمانی آنها هنوز باطنی و درونی است. اما در اراده، چنین تقابلاتی – که باید انتزاعی باشند، ولی در عین حال، از آنجا که تعیّناتی از اراده هستند، آنها را تنها در مقامِ اموری انضمامی میتوان شناخت – خود را به سوی اینهمانیشان سوق میدهند و دلالتهایشان مغشوش میشود، بهطوریکه فهمِ انتزاعی ناخواسته از درک آن عاجز میماند.
بنابراین، اراده، در مقامِ آزادی که وجودی درونی دارد، خودِ ذهنیت است؛ در نتیجه، ذهنیت، مفهومِ اراده و عینیتِ آن است؛ اما ذهنیتِ اراده، اگر در تقابل با عینیتِ آن در نظر گرفته شود، تناهی است [/امری است متناهی]؛ اما اراده، در این تقابل، با خود نیست، بلکه وابسته به عین است، و تناهیِ آن نیز در این حقیقت نهفته است که ذهنی نیست، و غیره.
بنابراین، از این پس و در ارتباط با اراده، هر زمان که از عبارات ذهنی و عینی استفاده شد، [فهم] این مسأله که [عبارتِ موردِ نظر] بر چه چیز دلالت میکند، باید با توجه به بافتارِ بحث روشن شود، بافتاری که جایگاهِ آن [عبارات] را با عطفِ به تمامیّتِ [بحث] معلوم میسازد.
افزوده:
اعتقادِ معمول بر این است که ذهنی و عینی بهطور قطعی و مسلَّم در تقابل با یکدیگر قرار دارند. اما حقیقت این نیست؛ در حقیقت، آنها به یکدیگر استحاله مییابند، چرا که آنها تعیّناتی مجرّد همانند مثبت و منفی نیستند، بلکه بر چیزی انضمامیتر دلالت میکنند. اگر عبارت «ذهنی» را در نظر بگیریم، میتواند بر غایت و هدفی دلالت کند که مختصِّ یک فردِ مشخّص است. بدین معنا، یک اثرِ هنریِ بد که هدفش را محقّق نمیسازد، صرفاً [اثری] ذهنی است. اما همین عبارت، بهطور مشابه، میتواند در مورد محتوای اراده به کار رود، آنگاه «ذهنی» تقریباً مترادفِ «مستبدانه» است: یک محتوای ذهنی، محتوایی است که فقط به خودِ فرد تعلّق دارد. بنابراین، برای مثال، اَعمالِ بد صرفاً اَعمالی ذهنی هستند. علاوه بر این، ما همچنین میتوانیم «منِ» محض و مجرّد را («منی» که فقط خودش را بهمنزله موضوعِ [آگاهی] خود دارد و از قدرتِ تجریدِ خود از هر محتوایی برخوردار است) بهمنزله [امری] ذهنی توصیف کنیم. از اینرو، «ذهنیت» میتواند بر چیزی کاملاً جزئی دلالت کند، و یا بر چیزی کاملاً مُحِقّ و موجّه، زیرا هر چیزی، برای آنکه موردِ تصدیقِ من قرار بگیرد، باید به من تعلّق یابد و اعتبارش را از من کسب کند. این امر، حرص و وَلَع بیپایانِ ذهنیت است که همه چیز را در درون این «منِ» محض و بسیط فرامیگیرد و میبلعد.
بهطور مشابه، «عینی» را میتوان به طرق مختلف فهمید. «عینی» میتواند هر چیزی باشد که ما آن را موضوعِ [آگاهی] خود میکنیم، چه این موضوعات بهطور بالفعل [در خارج] ظاهر باشند، چه افکارِ محضی باشند که ما در تقابل با خودمان وضع میکنیم. اما چیز دیگری [که از عینیّت] درمییابیم، «بیواسطگیِ موجودیت» است، وضعیتی که در آن [هنوز غایت موجود نیست] و باید محقَّق شود: غایت، حتی اگر تماماً جزئی و ذهنی باشد، باز هم، بهمحض اینکه ظاهر شود، آن را عینی مینامیم. اما، ارادهِ عینی آن ارادهای نیز هست که حقیقت در آن حضور دارد. از اینرو، ارادهِ خدا و ارادهِ عرفی[۳]، عینی هستند. در آخر، ما میتوانیم ارادهای را که کاملاً در عینِ خود مستغرق است، عینی بنامیم، همانند ارادهِ کودک که بر پایهِ اعتماد بنا شده و فاقد آزادیِ ذهنی است، و ارادهِ برده که هنوز خود را آزاد نمیداند و در نتیجه، ارادهای است که ارادهای از آنِ خود ندارد. به این معنا، هر ارادهای که اَعمالش توسط یک اقتدارِ بیرونی هدایت شود و هنوز رجوعِ نامتناهیِ خود را به درون خود به انجام نرسانده باشد، ارادهای عینی است.
توضیحات مترجم:
در دو بند ۲۵ و ۲۶ جملاتی وجود دارد که ممکن است مبهم به نظر برسد؛ برای مثال، در بند ۲۶ میخوانیم:
«بنابراین، اراده، در مقامِ آزادی که وجودی درونی دارد، خودِ ذهنیت است؛ در نتیجه، ذهنیت، مفهومِ اراده و عینیتِ آن است؛ اما ذهنیتِ اراده، اگر در تقابل با عینیتِ آن در نظر گرفته شود، تناهی است [/امری است متناهی]؛ اما اراده، در این تقابل، با خود نیست، بلکه وابسته به عین است، و تناهیِ آن نیز در این حقیقت نهفته است که ذهنی نیست، و غیره.»
برای فهم این جملات باید کمی در مورد برخی از عبارات هگل بدانیم، از جمله:
Unterschied, Verschiedenheit, Gegensatz
اولی را میتوان مغایرت و یا تمایز ترجمه کرد. بهترین معادل برای دومی، عبارت «غیریت» است و برای سومی، باید از تقابل استفاده کرد.
در سنت اسلامی نیز از عباراتی مانند تغایر، غیریت و تقابل استفاده میشود و هر کدام تعاریف خاص خود را دارند، اما باید دقت کنیم که هگل بهنحوی متفاوت از آنها استفاده میکند.
برخلاف منطق ارسطویی، در منطق هگل، تغایر، مغایرت و تمایز (Unterschied) از خودِ اینهمانی استنتاج میشود. از نظر هگل، اینهمانی بدون مغایرت بیمعناست. معادله «الف=الف» هیچ چیز در مورد الف به ما نمیگوید. این معادله زمانی معنا پیدا میکند که الف همزمان میان خود و سایر چیزها مغایرت ایجاد کند، بهعبارت دیگر، هر چیز برای اینکه با خود اینهمان باشد، باید میان خود و سایر چیزها تمایز بگذارد. اگر غیر الف هیچ چیز دیگری وجود نداشته باشد، نمیتوان الف را شناخت؛ برای مثال، اگر به غیر از رنگ سرخ تمام رنگهای عالم ناپدید شوند و تمام اشیاء به رنگ سرخ درآیند، انسان دیگر قادر به شناخت رنگ سرخ نیز نخواهد بود. دیگر نمیتوان گفت «سرخ، سرخ است». سرخ برای اینکه سرخ باشد، باید خود را از غیر سرخ متمایز سازد. لازمه اینهمانی (Identität) آن است که امر اینهمان فعالانه میان خود و غیر خود تمایز و مغایرت (Unterschied) ایجاد کند.
اما Unterschied در ابتدا به صورت بیواسطه، یعنی به صورت «غیریت» (Verschiedenheit) ظاهر میشود. در این هنگام اشیاء صرفاً غیر از یکدیگراند؛ سرخ غیر از آبی است. هر کدام لنفسه وجود دارند و نسبت به یکدیگر و رابطهای که با یکدیگر دارند، بیتفاوت هستند. در این مرحله، تفاوت و اختلافی که میان امور وجود دارد، اختلافی منفعلانه است. برای مثال، شیر غیر از کتاب است. آن دو بدون آنکه ارتباط مشخصی با یکدیگر داشته باشند، مستقل از هم وجود دارند. هگل این شکل از اختلاف را غیریت (Verschiedenheit) مینامد. در این معنا، هر چیزی غیر از چیزهای دیگر است.
در مرحله دوم، Unterschied به صورت تقابل (Gegensatz) ظاهر میشود. در این مرحله، برخلاف مرحله پیشین، برای هر چیز تنها یک چیز دیگر وجود دارد که در برابر و در تقابل با آن قرار میگیرد. دو امر مقابل ضرورتاً مستلزم یکدیگراند، بهطوریکه حتی ماهیت و تعیّنِ هر کدام تنها در رابطه با امر مقابل خود مشخص میشود؛ برای مثال، بدون در نظر داشتن قطب منفی نمیتوان به شناخت صحیحی از قطب مثبت دست یافت. مثبت تنها در رابطه با منفی معنا پیدا میکند. امور مقابل از یکدیگر جداییناپذیرند. اگر هر کدام از این دو سعی کنند دیگری را حذف کنند، اینهمانی خود را از دست خواهند داد. در نهایت اینکه دو امر مقابل، باید در یک امر بالاتر حفظ و رفع شوند.
وجود و عدم دو امری هستند که در تقابل با هم قرار دارند. وجود اگر بخواهد به حد نهایی خود دست یابد، یعنی خود را از عدم مبری سازد، هویت خود را از دست میدهد و به غیر خود تبدیل میشود. وجود محض، یعنی بدون هیچ تعین و عدمی را حتی نمیتوان وجود نامید. این وجود هیچ تفاوتی با عدم ندارد. وجود اگر بخواهد وجود باشد، تنها میتواند در قالب موجودیت وجود خواهد داشت. موجودیت، وجودی است که عدم را در خود راه داده است. موجودیت جایی است که وجود و عدم در کنار یکدیگر حاضر میشوند. در موجودیت، تقابل میان وجود و عدم حفظ و رفع میشود.
حال میتوان در مورد ذهنیت و عینیت توضیح داد. ذهنی و عینی دو امری هستند که در تقابل با هم قرار دارند. هنگامیکه ذهنی و عینی برای روح به کار روند، از آنجا که روح چیزی است پویا و زنده، دلالتهای آنها میتواند تغییر کند. هگل در بند ۲۵ معانی مختلف ذهنیت را توضیح داده است و در بند ۲۶ معانی مختلف عینیت.
اما در مورد جملاتی که در بالا آورده شده است، میتوان چنین گفت: اراده زمانی متناهی میشود که تقابل میان ذهنی و عینی را حفظ و رفع کند. اراده نامتناهی فقط ذهنی نیست. این اراده عینی نیز هست، یعنی خود را در خارج خود مستقر ساخته است. اما اراده اگر این تقابل را چیزی مسلم و قطعی در نظر بگیرد، یعنی به صورت تقابلی که قابلرفع نیست، تبدیل به چیزی متناهی میشود. از طرف دیگر، همانطور که وجودی که خواهان حذف هر نوع عدمی است، در نهایت به عدم تبدیل میشود، اراده نیز اگر تنها بر جنبه ذهنی خود تأکید داشته باشد و عین را در تقابل با خود در نظر بگیرد، ارادهای است صرفاً ذهنی؛ اما این اراده به همان اندازه که ذهنی است، عینی نیز هست. استبداد یک نمونه از چنین ارادهای است. مستبد خود را یک «من» یا ذهن میداند که از هر محتوا و مقصودی مستقل است. او این محتوا و مقصود را یک «عین» در نظر میگیرد که در تقابل با او قرار دارد. اما از آنجا که او به این محتوا وابسته است، پس اراده او به همان اندازه که ذهنی است، عینی نیز هست.
[1] انسانی که از اراده عرفی برخوردار است، انسانی است که صرفاً براساس عرف عمل میکند. این انسان فلان عمل را انجام میدهد چرا که از کودکی دیده است، همه افراد جامعه آن عمل را انجام میدهند، چرا که تا بوده، همین بوده است.
[۲] اولین عنصر ارادهِ آزاد، «من» نامتناهی (صورت نامتناهی خودآگاهی) است (بند ۵). از طرف دیگر، ارادهای آزاد است که از ذهنیت و جزئیتِ خود خلاص شده باشد و عینی و عمومی شده باشد. در اراده آزاد، تضاد میان ذهنی و عینی حفظ و رفع میشود. اما اراده برده، کودک و … ارادهای عینی است که فاقد جنبه ذهنیت است. به همین دلیل کودک و برده آزاد نیستند.
[۳] هگل ارادهِ عرفی را از مصادیق ارادهای در نظر گرفت که در عین خود مستغرق است. اما در اینجا، هوتهو، آن را اراده حقیقی و مثالِ اراده خدا میداند. دلیل این تناقض روشن نیست. بهتر است کلامِ خود هگل را معیار قرار دهیم.