اصول فلسفه حق: بندهای ۴۵ و ۴۶زمانِ خوانش 6 دقیقه

برگردان از حمید مصیبی


بند ۴۵

این حقیقت ‌که «من» چیزی را از خارج و با استفاده از قدرت قاهرهِ خود در اختیار دارم، اصل و اساسِ «تصرّف» را تشکیل می‌دهد. همچنین، این حقیقتِ مشخّص که «من» چیزی را از روی نیازهای طبیعی، امیال و اراده مستبدم از آنِ خود می‌سازم، مصلحتِ مشخّصی است که از عمل «تصرّف» حاصل می‌شود. اما از سوی دیگر، این حقیقت ‌که «من»، در مقامِ ارادهِ آزاد، به هنگام تصرّف یک چیز خود را موضوع و مقصود ارادهِ خود قرار می‌دهم و تنها بدین طریق یک ارادهِ بالفعل می‌شوم، عنصر حقیقی و حقوقیِ عملِ «تصرّف» را تشکیل می‌دهد. این عنصر مقولهِ «مالکیت» است.

یادداشت هگل:

اگر نیازها را ارجح بدانیم، مقوله «مالکیت» در نسبت با آن‌ها همچون یک ابزار و وسیله به نظر می‌رسد؛ اما موضعِ درست آن است که از منظرِ آزادی [بنگریم]: مالکیت به‌منزله اولین موجودیتِ آزادی، اساساً، لنفسه یک غایت است.

بند ۴۶

از آن‌جا که به هنگام مالکیت، ارادهِ «من» در مقامِ ارادهِ شخصی و از این‌رو، در مقامِ یک ارادهِ متفرّد، از عینیت برخوردار می‌شود، مالکیت ماهیتی خصوصی دارد. ملکِ اشتراکی که بنا بر ماهیت‌اش می‌تواند به تصاحب افراد جداگانه درآید، شکل اجتماعی را به خود می‌گیرد که فی‌نفسه [/ذاتاً] قابل انحلال است؛ در این نوع اجتماعات، تصمیم در مورد این‌که آیا سهم خود را حفظ کنم یا خیر، تصمیمی است که لنفسه به اراده مستبد بستگی دارد.

یادداشت هگل:

انتفاع از چیزهای ابتدایی و بنیادین، بنا به ماهیت‌اش، نمی‌تواند به صورت تصرّفِ خصوصی مشخص شود [؟]. – قوانین کشاورزی روم دربرگیرنده تعارضی میان مالکیت خصوصی و اشتراکی زمین است؛ شکل خصوصی مالکیت، به‌منزله مرحله‌ای که از عقلانیت بیشتری برخوردار است، می‌بایست تفوّق خود را حفظ می‌کرد، هر چند که [این برتری] به زیان حقوق دیگر باشد. – ملکِ محبوسِ خانوادگی حاوی عنصری است که در تقابل با حقِّ شخصیت‌مندی و مالکیّتِ خصوصی قرار دارد. اما گاهی لازم می‌آید تعیّناتی که به مالکیّت خصوصی مربوط‌اند، مادونِ قلمروهای بالاتر حقّ، مانند جماعت [/جمهور] یا دولت، قرار بگیرند، مانند مواردی که مالکیتِ خصوصی تبدیل به مالکیتِ به اصطلاح اشخاصِ حقوقی و یا مالکیتِ وقفی می‌شود. با این حال، بنیادِ چنین استثنائاتی نه در احتمال، استبداد شخصی و یا منفعتِ خصوصی که تنها در سازوارهِ معقولِ دولت قرار دارد.

مثالِ دولتِ افلاطونی، به‌منزله یک اصلِ عمومی، دربردارنده یک امر باطل در قبال [حقوق] شخص است، چرا که در آن، شخص قادر به داشتن ملکِ خصوصی نیست. تصوّرِ یک اخوّتِ زاهدانه، دوستانه و یا حتی اجباری میان انسان‌ها که بر اساسِ اشتراک در اموال و منعِ اصلِ مالکیتِ خصوصی برقرار شده باشد، به احتمال زیاد، تنها به آن طبعی خطور می‌کند که شناختِ اشتباهی از ماهیّتِ آزادی روح و حقّ دارد و آن را درون عناصر معیّن‌اش درنیافته است. درباره بعد اخلاقی یا مذهبیِ [موضوع باید گفت:] زمانی‌که دوستان اپیکور به دنبال آن بودند تا بر پایه اشتراک در اموال، چنین انجمنی تأسیس کنند، اپیکور بنا بر این اصل ساده که برنامه آن‌ها حاکی از فقدانِ اعتماد است و کسانی که به هم‌دیگر اعتماد ندارند دوست هم نیستند، آن‌ها را از این کار منع کرد.

افزوده:

به هنگام مالکیت، ارادهِ من شخصی و خصوصی است، اما شخص یک «اینِ» مشخّص است؛ بنابراین، مالکیت جنبه شخصی و خصوصی این ارادهِ مشخّص را می‌سازد[۱]. از آن‌جا که من از طریق مالکیت به اراده‌ام موجودیت می‌بخشم، مالکیت باید، همچنین، در قالبِ یک «اینِ» مشخّص و امری متعلِّق به من تعیّن بیابد. این است آموزهِ مهمِ ضرورتِ مالکیتِ خصوصی. حتی اگر دولت استثنائاتی قائل شده باشد، باز هم تنها دولت است که می‌تواند چنین کند؛ اما، به‌طور خاص، در زمانهِ ما بارها شده است که دولت مالکیت خصوصی را احیاء کرده است. بدین ترتیب، برای مثال، بسیاری از دولت‌ها به درستی صومعه‌ها را منحل ساخته‌اند، چرا که یک اجتماع، در نهایت، به همان اندازه شخص از حقِّ مالکیت برخوردار نیست.

 

 توضیحات مترجم:

هگل در مقدمه از توالی مفهومی و زمانی صحبت کرد. در توالی مفهومی، مفهوم مجردی مانند مالکیت پیش از مفهوم انضمامی خانواده پدید می‌آید. اما در توالی زمانی، می‌تواند چنین نباشد. برای مثال، در تاریخ انسانی شاهد آن هستیم که مقوله مالکیت پس از مقوله خانواده ظاهر شده است.

با این حال، با مشاهده رفتار حیوانات می‌توان متوجه شد که مقوله مالکیت بر رفتار آن‌ها نیز حاکم است. یک ببر یا پلنگ با ادرار خود مرزهای قلمرو خود را تعیین می‌کند و به سایر هم‌نوعان خود هشدار می‌دهد حیواناتی که درون این قلمرو وجود دارند، شکار او به حساب می‌آیند. همه موجودات زنده برای خود قلمرو تعیین می‌کنند، اما این رفتار در ابتدا به صورت غریزی است.

پس، حتی در توالی زمانی نیز مالکیت پس از خانواده پدید نیامده است. مالکیت همیشه وجود داشته است. اما، از آن‌جا که مالکیت مفهومی مجرد و انتزاعی است، مدت زمان بیشتری طول کشیده است تا موجود زنده از آن آگاه شود. خانواده‌ها و قبایل بدوی انسانی نیز پیش از هر چیز باید برای خود قلمرویی تعیین می‌کردند. حال می‌توان گفت، مالکیت در ابتدا فی‌نفسه و مضمر بوده است؛ اما با گذشت زمان و پیشرفت تمدن و زبان، مالکیت از وجودی لنفسه و مستقل برخوردار شده است.

 

 

 

 

[1] داید چنین ترجمه کرده است: «مالکیت، تجسّم این ارادهِ مشخّص است».