اصول فلسفه حق: بندهای ۵۱ و ۵۲زمانِ خوانش 7 دقیقه

برگردان از حمید مصیبی

بند ۵۱

تصوّر و ارادهِ باطنیِ من، مبنی بر این‌که چیزی باید از آنِ من شود، برای مالکیت که به‌منزلهِ موجودیتِ شخصیّت‌مندی به حساب می‌آید، کافی نیست. برعکس، مالکیت مستلزم آن است که من آن چیز را به تصرّف خود درآورم. موجودیتی که این اراده بدین طریق به دست می‌آورد، عبارت است از قابلیتی جهت این‌که توسط دیگران به رسمیت شناخته [/تشخیص داده] شود.

امری که من تصرّف می‌کنم، باید بدون صاحب باشد (به بند ۵۰ بنگرید). این [قضیه] یک شرطِ سلبی و مبرهن است؛ به بیان دقیق‌تر، به «رابطهِ موردِ انتظار با دیگران» ارجاع می‌دهد [/از پیش به «رابطه با دیگران» ارجاع می‌دهد].

افزوده:

مفهوم «مالکیت» مستلزم آن است که یک شخص اراده‌اش را متوجه یک امر سازد و مرتبه بعدی دقیقاً تحقّقِ این مفهوم [یعنی، مالکیت] است. فعلِ باطنیِ ارادهِ من اظهار این مسأله است که چیزی به من تعلّق دارد؛ اما این مسأله باید برای دیگران نیز قابل شناسایی و تشخیص باشد. من هنگامی‌که چیزی را از آنِ خود می‌سازم، به آن یک محمول نسبت می‌دهم؛ این محمول باید در یک صورت خارجی بیان شود و نباید صرفاً درونِ ارادهِ من باقی بماند. گاهاً اتفاق می‌افتد که کودکان جهتِ مخالفت با تصاحب چیزی توسط دیگری، بر خواستِ مقدّمِ خود تأکید می‌کنند؛ اما برای بزرگسالان، این خواست کافی نیست، چرا که [خواست] باید از صورتِ ذهنیت‌اش زدوده شود و با جِدّ و جَهد راهش را به سوی عینیت باز کند.

بند ۵۲:

من با به تصرّف درآوردنِ یک امر، مادّهِ آن را ملکِ خود می‌سازم، چرا که مادّه، لنفسه [/مستقلاً/آزادانه]، از آنِ خود نیست.

یادداشت هگل:

مادّه در برابر «من» مقاومت می‌کند (در واقع، مادّه چیزی جز این مقاومت در برابر «من» نیست). به عبارت دیگر، مادّه وجودِ لنفسه و مجرّدِ خود را تنها در برابرِ من در مقامِ روحِ مجرّد، یعنی روحِ محسوس، نشان می‌دهد (قوّهِ محسوسِ خیال به اشتباه وجودِ محسوسِ روح را انضمامی و وجودِ معقولِ آن را مجرّد در نظر می‌گیرد)؛ اما با عطفِ به اراده و مالکیت، این وجودِ لنفسهِ مادّه از هیچ حقیقتی برخوردار نیست. تصرّف عملی است برون‌افتاده[۱] که از طریق آن، حقِّ عمومیِ تخصیصِ اشیاءِ طبیعی فعلیت می‌یابد. این عمل تحت شرایطی مانند قدرت بدنی، زیرکی، مهارت (به‌طور کلی، هر واسطه‌ای که از طریق آن، یک نفر چیزی را به لحاظ جسمانی [/جسم چیزی را] به دست می‌آورد) به اجرا درمی‌آید. با توجه به این‌که اشیاء طبیعی به لحاظ کیفی غیر از هم‌اند، تصرّف و در اختیار گرفتنِ آن‌ها با اهدافِ متعدّد و بی‌پایان و همچنین، تحتِ محدودیت‌ها و احتمالاتِ بی‌پایان صورت می‌گیرد. بهرحال، این جنس و عنصرِ اصلیِ [اشیاء] نیست که متعلَّق و موضوع و متعلَّقِ تفرّدِ شخصی قرار می‌گیرد؛ برای این‌که بتوان اشیاء را متعلَّقِ [اراده] قرار داد و در اختیار گرفت، آن‌ها باید ابتدا متفرّد شوند (برای مثال، یک دم و بازدمِ هوا و یا جرعه‌ای آب). در ارتباط با این عدم امکان (یعنی این‌که نمی‌توان جنسِ برون‌افتاده، به همان صورتی که هست، و یا عنصرِ اصلی [اشیاء] را تصرّف کرد) نظرِ نهایی این نیست که نمی‌توان جسمِ برون‌افتاده را در اختیار گرفت، بلکه [باید چنین گفت:] شخص که در مقامِ اراده خود را به صورت امری متفرّد تعیّن می‌بخشد و در مقام شخص، هم‌زمان، در تفرّدی بی‌واسطه قرار دارد، به همین ترتیب، با امرِ برون‌افتاده نیز همچون چیزی متفرّد ارتباط برقرار می‌کند (به تذکرات من در بندهای ۱۳ و ۴۳ بنگرید). بنابراین، در اختیارگرفتن و تصرّفِ برون‌افتاده [اشیاء] به بی‌نهایت طریق، کمابیش، نامعیّن و ناتمام می‌شود [؟]. با این حال، مادّه هیچ‌گاه بدون صورت ذاتی نخواهد ماند و تنها به ‌واسطه این صورت است که چیزی به حساب می‌آید. هر اندازه که من این صورت را بیشتر به خود اختصاص دهم [/این صورت هر اندازه که بیشتر صورتی از آنِ من باشد]، تصرّفِ آن امر فعلیت بیشتری می‌یابد. مصرفِ موادِ غذایی نوعی نفوذ و تغییرِ ماهیتِ کیفی آن‌ها است، ماهیتی که با واسطهِ آن، مواد غذایی، پیش از مصرف، آن چیزی هستند که هستند. تعلیم و تربیتِ جسمِ سازمندِ من در راستای مهارت‌های مختلف و همچنین، تربیتِ روحِ من، کمابیش، نفوذ و تصرّفی تمام و کمال است؛ روح چیزی است که من می‌توانم آن را به کامل‎‌ترین نحو از آنِ خود سازم. اما این فعلیت و تحقّقِ «به تصرّف درآوردن» غیر از مالکیت در معنای واقعی آن است، مالکیتی که به دست ارادهِ آزاد به انجام می‌رسد. یک امر در مقابل ارادهِ آزاد تمام خصیصه‌هایش را از دست می‌دهد، حتی اگر به هنگام تصرّف، به‌منزله رابطه‌ای برون‌افتاده و خارج از من، نوعی از برون‌افتادگی [/واقعیت خارجی] باقی بماند. «مادّهِ فاقدِ خاصیّت» انتزاعی است توخالی که در هنگام مالکیت، باید خارج از من و خودِ امر بماند، اما تفکّر باید بر این انتزاع غلبه کند.

افزوده:

فیخته این سوال را مطرح کرده است که اگر من به مادّه صورت ببخشم، آیا خود مادّه نیز از آنِ من خواهد شد. از آن‌چه او می‌گوید می‌توان چنین نتیجه گرفت که اگر من جامی از طلا ساخته باشم، هر فرد دیگری آزاد است تا طلا را تصاحب کند، به شرط آن‌که به ساختهِ دستِ من آسیب نزند. هر اندازه که این دو در نظر قوه خیال قابل تفکیک باشند، اما این تمایز در حقیقت ناشی از وسواس بیش از حد است؛ چرا که اگر من زمینی را تصرّف کنم و آن را برای زراعت آماده سازم، نه تنها شیارهای شُخم مایملک من به حساب می‌آید، بلکه بقیه اجزا نیز همین حال را دارند، یعنی زمینی که به آن شیارها تعلّق دارد، از آنِ من است. من خواهان آن هستم که کلِّ این مادّه را تصرّف کنم: بنابراین، آن [یعنی، مادّه] بدون مالک و یا در تملّک خویش باقی نخواهد ماند. چرا که حتی اگر مادّه خارج از صورتی بماند که من به موضوع اعطاء کرده‌ام، خودِ صورت نشانه‌ای است دالِّ بر این‌که امر [/چیز] به من تعلّق دارد؛ بنابراین، امر [/چیز] خارج از ارادهِ من و آن‌چه من اراده کرده‌ام، باقی نخواهد ماند. از این‌رو، چیز بیشتری وجود ندارد تا فردی دیگر آن را تصرّف کند.

[۱] Ausserliches

این عبارت را درون این جمله می‌توان چنین نیز ترجمه کرد: عملی است که «خارج از من واقع [/حادث] می‌شود»