علی چنگیزی
درباره کتاب سهشنبه نوشته آراز بارسقیان
به حق بسیاری از منتقدان و متفکران پستمدرن به تأسی از دریدا برای بررسی نحوهٔ بودن انسان در جهان پستمدرن و نیز بهمنظور تحلیل متون به جای اونوتولوژی که مبتنی بر وجودشناسی است از واژهٔ هانتولوژی استفاده میکنند که یعنی شبحشناسی. چیست منظور از این واژه؟ انسان کنونی به دلیل ساحتهای رسانهای و زبانیای که در آن میزید، نه هست و نه نیست. هم هست و هم نیست. این ویژگی قرار داشتن در مرز میان بودن و نبودن، ویژگی شبح است. برای شبح نمیتوان به قطعیت از بودن و نحوهٔ بودن صرف صحبت کرد. شبح بودنی دارد متفاوت از معنای بودن انسان. یکی از دلایل آن جهان انتزاعی و ایجاد جهانهای موازی در کنار عالمی است که به نحو کلاسیک میشناختیم. یعنی در کنار عالمی که در موردش میتوانستیم بگوییم هست. و وقتی از بودن آن میگفتیم در حقیقت چیزی بر مفهوم آن نیفزوده بودیم.
اما جهانهای انتزاعی و موازیای که به مدد تکنولوژی ایجاد شدهاند، نه هستند و نه نیستند، هم هستند و هم نیستند و به دلیل همین ویژگی شبحگونی که دارند پر هستند از اشباح. شبح ما در فضای مجازی. شبحی که از خود ما هم فراتر میرود و جای ما را در آن عالم گرفته است ما را در آنجا هدایت میکند و به نحوی که با نحوهٔ بودن ما در عالم واقع متفاوت است، کنشگر است. این عالم همان است که ژان بودریار به آن امر حاد واقعی میگوید. در امر حاد واقعی تضاد میان واقعیت و خیال از میان میرود. یعنی تضاد به طور کلی. تضاد میان بودن و نبودن هم. نبودن متضاد بودن نیست، نبودن نوع دیگری از بودن است و بودن نوع دیگری از نبودن.
در جهان مدرن یعنی زمانی که مشخصهٔ بارز آن را میتوان سورئالیسم نامید، میان امر خیالین و امر واقعی رابطهای بود از جنس تضاد. عصر بازنمایی دوران مدرن به انتها رسیده است، دیگر زمانهٔ بازنمایی معنا از طریق واژگان از طریق رابطهٔ دال و مدلول نیست، بازنمایی تصویری هم امکان ندارد، تمثیل آینه و همزاد نمیتواند تمثیل دوران پستمدرن باشد، چیزی نیست که بتوان چیزی دیگری را تصویر، نشانه، بازنمایاننده و یا تقلید آن دانست. دوران پستمدرن دوران وانمایی است. این وانمایی به زعم بودریار یا به شیوهٔ ساختارشکنی صورت میگردد که آن یعنی تسلسل دال و تسلسل ابژهها، یا به شیوهٔ انکسار بیپایان، یا مجاورت همانستیها که یعنی شباهت مطلق دو چیز به هم، امکان تمیز میان آن دو را از میان میبرد. نگاه میتواند تنها از یکی به دیگری گذر کند. این شیوه در کنار هم قرار دادن چیزهای شبیه باعث میشود ایدهٔ اصالت از میان برود و واقعیت جسمانی و وجودی هرکدام را شباهت از میان بردارد. و در نهایت تکرار ولی نه تکرار محض بلکه تکراری که تفاوت را در حالت کمینه آن حفظ کند و پندار معنا را نگه دارد. با دقتی اندک در جهان اطرافمان میتوانیم این شیوههای وانمایی را تشخیص دهیم.
جهان وانمایی یا حاد واقعی پر است از انسانهایی بسیار شبیه به هم، پیامها و اطلاعاتی که ردوبدل میشود را همه پیشاپیش میدانند. همه میدانند چه قرار است گفته شود. میدانند که مجاز است و واقعی نیست، اما از هر واقعیتی که تاکنون میشناختهاند بیشتر آنها را در برگرفته است. تکرار بیپایان، شباهت بیپایان و در عین حال تفاوتهای کمینه و بیاهمیت که پندار معنا را نگه میدارند. پیامها و گفتارهایی که ردوبدل میشود بیمعناست و قرار نیست به معنایی هم ختم شود. سلسلهٔ دالها قرار است تا بینهایت ادامه پیدا کند. این جهانی است که میشناسیم و در آن هستیم. آیا انسان در جهان حاد واقعی هست به معنایی که در عالم به معنای کلاسیک خود بود؟ از این روست که به شبحشناسی نیاز است. جهان حاد واقعی پر است از اشباح. اشباحی که ماییم. اشباحی بسیار شبیه، تکراری، بیمعنا و بیاصالت. چنان چه خود این عالم ایجاب میکند. وقتی با متن مواجه میشویم، که البته میدانیم دیگر خارج از هیچ متنی قرار نداریم، مسئلهٔ شبحشناسی پیچیدهتر هم میشود. چرا که خود یک متن پر است از اشباح متون دیگر. متون پیش از خود. که در متن در قالب بینامتنیت دست بهکار است. و این اتفاقی است که در کتاب سهشنبه افتاده است. کتاب پر است از شبح. شبح انسانهایی بیمکان، بیهویت، بیجنسیت و بیشکل که در سرتاسر کشور در حرکت هستند بدون اینکه مقصد خاصی داشته باشند و یا از مبدأ معلومی آمده باشند، بدون اینکه دلیلی برای سفر داشته باشند. با کسانی همسفر میشوند که نمیشناسند.
با ناشناسها همکلام و همخانه و همراه میشوند بدون اینکه چیزی از هم بدانند و یا ترسی داشته باشند. چرا که چه کسی دیده اشباح از هم بترسند؟ زندگان از زندگان میترسند و از مردگان. اشباح از همدیگر هراسی ندارند. برای سفر، جای اقامت و تغذیه خود پولی پرداخت نمیکنند چرا که جسمی ندارند. یادمان نرود آنها شبح هستند. از طرف دیگر کتاب پر است از اشباح متون دیگر. کتابهای جویس، نمایشنامههای یونان، آثار فیلسوفان. همه و همه اشباح متن هستند و شخصیت اول داستان که خود نویسنده و مؤلف است تنها کسی است که این شبح بودن را تاب نمیتواند آورد. اصرار وی بر اشاره به کارهایش و همقطارانش و نقلقولی از جویس که میگوید تمام شخصیتهای داستان من واقعی هستند. ولی این تلاشها بیمورد است. شخصیت واقعی وجود ندارد. گیریم با هزاران ترفند بفهمیم فلانی در داستان را در عالم واقعی نشر هم میشناسیم، اگر ورطهٔ تکرار باشد و شباهت چه؟ مجاورت همانستیها!
مانیفستی در کار نیست، رازگشاییای در کار نیست. هرچه بگویی هزار بار پیش از تو گفتهاند و تو فقط تکرارِ تکرار هستی. حتی اگر در انتهای داستان بفهمی پدر واقعی هستی، نوشتههایت را در فایلی به دست کسی بسپاری ولی باز هم تو شبحی بیش نیستی. ستارهای هم نیستی که هزار سال است مردهای و نورت اکنون به ما میرسد، تو فقط یک شبحی با کلی درد و حرفوحدیث تکراری. حتی وقتی میروی و خود را در آب غرق میکنی، هیچ کاری نکردهای، هیچکسی از این عالم کم نشده است، چرا که خود نبودن هم دیگر ممکن نیست. نویسنده دغدغهٔ عالمی را دارد که دیگر گذشته، که نیست. دغدغهٔ عالمی که در آن ماده و عناصر اربعه در کارند: باد، خاک، آتش، آب. مانند تالس، آناکسیمنس، هراکلیتوس که از جمله فیلسوفان پیشاسقراطی بودند که تلاش کردند برای عالم جوهره و اصلی یکه و مادی قائل شوند. یکی تلاش داشت مسئلهٔ وحدت و کثرت را رفع کند، یکی جوهرهٔ اصلی جهان را آب میدانست، یکی جهان را نزاع دائمی وحدت و کثرت میدانست و معتقد بود تا این نزاع برپاست عالم هم هست. تو گویی دوباره لازم است جهان از دوران اسطوره وارد عصر فلسفه شود.