مسعود دیانی
این نوشته، از ابتدا تا انتها، میخواهد این چند جمله را بهتفصیل بگوید: «جشن جنگ» به قلم احمد دهقان، داستانی است کمبهره از تواناییهای فرمی، تهیدست و بیمایه در درک نظری و مبتلا به سرقت هنری. عنوان «ناتمام در همهٔ کارها» اما کمی بیش از این را مدنظر دارد. همین.
احمد دهقان در «جشن جنگ» تلاش میکند تا داستانی ضد جنگ خلق کند. ضد جنگ بودن محترم است. داستان ضد جنگ داشتن و نوشتن هم. ادبیات جهان بی آثار ضد جنگ خود، حفرهای بزرگ در قلب خواهد داشت. برای داستان ضد جنگ نوشتن اما رعایت دو شرط لازم است: داستان گفتن و ضد جنگ بودن. در مقام نخست، جشن جنگ داستان نمیگوید. ایدهای است خام که بی کمترین پرداخت داستانی به روی کاغذ میآید. جشن جنگ را اگر هنرجویی بهعنوان مشق کلاس داستاننویسیاش تحویل استادش دهد، با انبوهی از نقدها و اعتراضات و اشکالات اولیه و دمدستی مواجه میشود: نگو. نشان بده. داستان جای بیانیه صادر کردن نیست. حرف باید به دهان و موقعیت نویسنده بیاید. از کلیشهها دوری کند و نقدهایی دیگر از جنس آموزش. اگر نام احمد دهقان پشت این داستان نباشد هم بعید است هیچ ناشر و نشریهای اثری در این حد و قواره را منتشر کند.
دهقان در جشن جنگ یک ادعا دارد، یک بیانیه و یک گزارش که قرار است آن ادعا و بیانیه را تأیید کند. ادعای دهقان چنین است: کسی که یکبار جنگ را تجربه کرده باشد «هرگز در هیچ صحنهٔ اینچنینی حاضر نمیشود». این خط پایانی داستان است که در بخش آغازین داستان از دهان پدر راوی داستان بیرون میآید: «وقتی به میدان جنگ میروی، یکعمر باید تاوانش را پس بدهی.» پدری که «هرچند مدت یکبار خوابهای وحشتناکی میبیند و تا چند روز قرصهای آرامشبخش میخورد.» راوی دانشجوی هنر است و دختر است. قهرمان داستانهم احتمالاً همسرش، نامزدش یا دوست و معشوقش که او هم دانشجوی هنر است و سیاووش نام دارد. کدام رشتهٔ هنری؟ نویسنده لزومی نمیبیند مشخص کند. حدس را برای همینجاها گذاشتهاند. احتمالاً هنرهای نمایشی. مهم این است که نام استادشان «پژوهنده» است. استاد پژوهندهترم اول به بچهها میگوید باید یک پرفورمنس اجرا کنند. استاد پژوهنده برای دانشجویان دربارهٔ تفاوت تئاتر و پرفورمنس سخن میگوید. چه میگوید نمیدانیم. ندانستن اما گناه ما نیست. گناه نویسنده است که سنگی را بلند میکند که از عهدهٔ زدنش برنمیآید. مهم این است که «استاد پژوهنده آن روز دربارهٔ تفاوت تئاتر و پرفورمنس گفت و از مشهورترین اجراهای پرفورمنس مثال آورد.»
بازگردیم به ادعا و بیانیه. قهرمان داستان، فرزند کشتهای از کشتگان جنگ است. راوی _همسر، نامزد، دوست یا معشوق قهرمان که نمیدانیم کدام است و ازنظر نویسنده مهم نیست و تفاوتی بینشان نیست لابد_ هم فرزند از جنگبرگشتهای نادم و آشفته و پریشان. ما در کل داستان با یک راوی دختر دانشجوی هنرهای نمایشی _احتمالاً تئاتر_ مواجهیم و با قهرمانی که او هم همین ویژگیها را دارد با این تفاوت که پسر است و پدرش کشته. دهان در قصه اما دهان دهقان است نه دهان یک دختر و پسر دانشجوی هنر. وگرنه هیچ دانشجوی هنری از میز پذیرایی شامل شربت و شیرینی و ژله و کارامل و پاستیل و کاپکیکی که خود دانشجویان درست کردهاند تا خرجشان کمتر شود با عنوان «بساط سورچرانی» مخاطبان اجرا یاد نمیکند و اینکه مخاطبان یک پرفورمنس ـ بخوانید پرفورمنس آرت ـ در سالن سیگار میکشند را گواه این جمله نمیآورد که «همه آزاد بودند هر گندکاری میخواهند بکنند.» و در توضیح و تأیید این سخن که راوی و دوستانش سعی کردهاند مخاطبان اجرا از همه طیف و شغل و سنی باشند اضافه و افاضه نمیکند: «زن و مرد، پیر و جوان، ژیگول و خاکی، پولدار و ندار». نه چشم، چشم یک دانشجوی دختر هنر است نه دهان، دهان او.
از ادعا که بگذریم. جشن جنگ محل بیانیهخوانی دهقان است. دهقان میخواهد بگوید خون کشتگان جنگ ـ هرکه باشند و هرکجا باشند ـ هبا و هدر است و میخواهد بگوید جنگ نهتنها پدیدهای غیراخلاقی است که محمل و توجیهکنندهٔ همهٔ رفتارهای غیراخلاقی دیگر است. برای این کار از استعارهٔ «جشن» وام میگیرد و با تشبیه جنگ به جشن از دهان قهرمان داستانش ـ سیاووش، فرزند یکی از کشتگان جنگ ایران و عراق_ منبری میرود بهتفصیل: «جشن و جنگ شباهت زیادی به هم دارند. اصلاً هردو از یک خانوادهاند… تا آدمها یکجا جمع نشوند نه جشنی شکل میگیرد و نه جنگی… جنگ و جشن هر دو آدابورسومی برای خودشان دارند و آدمها در این دو جا سعی میکنند آداب آن را رعایت کنند. هردو با افراط و سخاوت و دستودلبازی همراه هستند. توی جشن بیشتر غذاها دور ریخته میشوند و توی جنگ بیشتر خونها هدر میروند. در هردوی آنها صاحبان مجلس از خسارتی که دیدهاند مغرورند و با شادی از این خسارتها حرف میزنند. در جشنها صاحب مجلس از خرجی که کرده و شکوه مجلسش به خود میبالد. از آنطرف هزاران نفر در جنگها کشته میشوند و همیشه با غرور از آنها یاد میشود. هرچه تعداد کشتهها بیشتر، جنگ عظیمتر و بهیادماندنیتر.» دهقان همانگونه که فراموش کرده است داستان جای منبر رفتن نیست، این را هم فراموش کرده است که نام این بیانیهخوانی، درجایی که «جماعت ساکت ایستاده بودند و فقط گوش میدادند» «دیالوگ» نیست. «مونولوگ» است.
بیانیهخوانی ادامه پیدا میکند. بیهیچ اتفاق داستانی: «در جشن و جنگ، قواعد اخلاقی زیر پا گذاشته میشوند. اعمالی که در زمان عادی ممنوع هستند، مجاز میشوند… در جشن و صدالبته جنگ میگساری فراوان میشود و کشتن آدمها مجاز. در لحظاتی که جشن به اوج میرسد، آدمها ازخودبیخود میشوند و همهجا پر میشود از رقص و بادهگساری و هیجان دیوانهوار و اعمال غیرمتعارف و حتی اعمال منافی عفت!» اینکه دهقان از جنگ درکی خام داشته باشد قابلپذیرش است. سخن گفتن دربارهٔ جنگ و خلق اثری ضد جنگ نیازمند مطالعه، پژوهش، تأمل و تفکر دربارهٔ یکی از پیچیدهترین پدیدههای تاریخ تمدن بشری است که با اغماض میشود فقر نویسنده در این فقره را نادیده گرفت. اما با تصور سادهلوحانهٔ او دربارهٔ جشن چه کنیم؟ واقعاً دهقان دربارهٔ جشنها چه فکر میکند؟ این چشم و این دهان در توصیف و تحلیل جشنها نهایتاً متعلق به فرماندهٔ عبوس یک گشت ارشاد است نه یک دانشجوی هنر دانشگاه تهران. اعمال منافی عفت در جشنها مجاز میشوند؟ تخیل نویسنده دربارهٔ جشن را عشق است. و صدالبته جنگ را.
ازاینجا به بعد قرار است گزارشی از یک پرفورمنس بخوانیم. با اجرا و طراحی سیاووش و دوستانش. «توی این پرفورمنس، تماشاگر باید بشود عامل خشونت. خودش توی خشونت شرکت کند و عکسالعمل آنها را در این موقعیت ببینیم. درست مثل میدان جنگ.» ایدهٔ مرکزی و البته تنها ایدهٔ دهقان این است: آدمها در جنگ به این علت نسبت به هم خشونت میورزند که چهرهٔ هم را نمیبینند و یکدیگر را نمیشناسند. گزارش این پرفورمنس قرار است این حرف را اثبات و تأیید کند. شوربختانه غمانگیزترین ماجرای دهقان _که البته غمانگیزتر از آنهم وجود دارد_ هم همینجا اتفاق میافتد: دو سرقت هنری؛ یکی رندانه و یکی جاهلانه با اعتماد به جهل مخاطبان که ما باشیم. سرقت اول، سرقت نظریهٔ حاکم بر پرفورمنس است؛ «توی این پرفورمنس تماشاگر باید بشود عامل خشونت». دانشجویان ترم اول هنرهای نمایشی کجای مجلس نشستهاند؟ تبدیل تماشاگر به عامل خشونت در پرفورمنسآرت با کدام شخصیت شناخته میشود؟ «مارینا آبراموویچ» با پرفورمنسآرت مشهورش. دهقان البته نام او را میآورد اما نه با چنین توصیفی از دهان استاد پژوهنده که «از مشهورترین اجراهای پرفورمنس مثال آورد و از اجراهای مارینا آبراموویچ گفت و از او نقلقولی آورد که سیاووش عاشقش شد: در تئاتر خونی که استفاده میشود سس کچاپ است، اما در پرفورمنس این خون واقعی است.» اشتباه میکنید آقای دهقان. ما مشهورترین اجراهای پرفورمنس را با مارینا آبراموویچ نمیشناسیم. اتفاقاً ما اجراهایی از پرفورمنسآرت را با آبراموویچ میشناسیم که در آن تماشاگر عامل خشونتورزی نسبت به ابژهٔ خود است. این شیوه از نام آوردن از افراد در غیر مقام و موقعیتی که به آن تعلق دارند یکی از شیوههای پیچیدهٔ سرقت علمی و ادبی است و مانند آن است که در مقدمهٔ کتابی که در جایجای آن از ایده و نظریهٔ خاص یک دانشمند استفادهشده است ـ بیآنکه به آن ارجاع داده شود_ از توانمندیها و فضائل عام او یاد شود. غمانگیزتر از این ماجرا ـ که بازهم غمانگیزتر از آنهم وجود دارد_ سرقت ایدهٔ طراحی پرفورمنس خاصی است که کل داستان قرار است آن را گزارش کند. ایده چنین است: سیاووش سطلی آهنی بر سر میگذارد و تفنگ ساچمهای در دست تماشاگران قرار میگیرد و از آنها دعوت میشود سیاووش را هدف تیرهای ساچمهای خود قرار دهند. شاید آقای دهقان باور نکند. اما ما این اجرا را با طراحی هنرمند فقید آمریکایی «کریس باردن» میشناسیم و در ایران با اجرای امیر معبد با نام «بیا نوازشم کن». هرچقدر هم که مای مخاطب در نظر نویسنده کمدان و کمخوان باشیم، این حجم از حساب باز کردن روی جهل مخاطبان پذیرفتنی نیست. آن روز هم که خبرگزاری سازمان تبلیغات اسلامی بر طبل دروغ «دعوت دانشگاه سواس از احمد دهقان» کوبید روی همین میزان جهل ما حساب کرده بود که شوربختانه آن میزان را برای باور و ذوقزدگی با خود نداشتیم.
شوربختی اصلی اما اینجاست که دهقان اتفاقاً این ایدههای عاریتی را در خلاف دیدگاه و تئوری صاحبان اصلیاش استفاده میکند. این احتمالاً ناشی از عاریت گرفتن بدون درک و فهم نظریه است. نه آبراموویچ و نه باردن، ستر و کشف چهره و هویت ابژه را در خشونتورزی نسبت به او دخیل نمیدانند. در پایان جشن جنگ سیاووش سطل از سر برمیدارد و دوستش _ابراهیم_ از مخاطبان میخواهد آشکارا به سمت او تیر ساچمهای بیندازند. دهقان نتیجه را برای ما چنین گزارش میکند: «جمعیت سرها را پایین انداخته بودند و هرچه ابراهیم جلو میرفت و از آنها سؤال میکرد و زورزورکی میخواست تفنگ را بدهد دستشان، عقبتر میرفتند یا رو برمیگرداندند. هیچکس داوطلب نشد که نشد.» و این لابد بهترین وقت برای خط پایانی بیانیه است از زبان سیاووش: «چون مرا میشناختید نزدید؟ وگرنه بازهم میزدید. ولی مگر با آنکسی که نمیشناختید چه فرقی داشتم؟ من همانم.» دهقان چیزهایی دربارهٔ نقش فاصله در اعمال خشونت شنیده است ولی باز هم فقر مطالعاتیاش کار دستش میدهد. خلاف آنچه او گمان کرده است و از گمانش ذوقزده شده است خشونتهایی همچون جرح و قتل ربطی به شناخت و عدم شناخت مستقیم ندارد. آبراموویچ هم در طراحی اجرایش همین را نشان داده است. کشف «استاد» دربارهٔ علت خشونتورزی پوچ است. اتفاقاً بسیاری از قتلها و شکنجهها و خشونتها از سوی عاملان نسبت به نزدیکان و خویشانشان اعمال میشود. بینقاب و سطلی که چهره را بپوشاند. روانشناسانی که دربارهٔ نقش فاصله و ناشناختگی در روایی خشونت سخن گفتهاند دربارهٔ خشونتهای دنیای مجازی و نیز هیجانهای جمعی در موقعیتهایی نظیر استادیومهای ورزشی نظریهپردازی کردهاند. دهقان برای ضد جنگ بودن و ضد جنگ نوشتن بیشتر باید بخواند. یا لااقل به ادعای خودش پایبند باشد. به جنگ نرود اما خارج از جنگ به اخلاق حرفهای پایبند باشد.
همین.