آراز بارسقیان
اینکه چرا بعد از چهلویک سال باید به یک مفهوم قدیمی ولی مستمر، «از نو» نگاه کرد جای تأمل دارد. آیا قرار است کلوخ اندازان را پاداش، سنگ دهیم؟ کدام مفهوم؟ همانی که آقای ساعدی چهلویک سال پیش به آن اشاره کرد: شبههنرمند و آن را به سرطان و وبا تشبیه کرد. مفهومی که امروز نه تنها از بین نرفته بلکه ضریب آلودگی بیشتری در جامعهٔ هنری پیدا کرده و تغییر شکلی ترسناک داده.
همه چیز تغییر کرده. شکل بیماری هم تغییر کرده. شبههنرمند هم تغییر کرده. روابط اجتماعی تغییر کرده و تغییر میکند. در جامعهٔ کامیاب ما در سیلانی از هنر و فرهنگ ساختگی و قلابی و مانند آن قرار داریم ـ سیلانی که همسو شده است با امواج جامعهٔ مجازی. جامعهای که جامعهٔ بحران است. این طوری شبههنرمندان دچار فرابیماری شدهاند. نئوشبههنرمند بیماریاش حادتر از وبا و سرطان است اما حادتر از بیماری او، وضعیت غیرقابل درمانش است. وضعیت غیرقابل تشخیص بیماریاش. در ظاهر هیچ نشانهای از آن نمیبینیم و به خاطر همین تشخیص آنها برای آدمهایی که در ورتهٔ ناآگاهی قرار میگیرند سخت است که بدانند کسی که کنارشان است و برایش لایک میکنند و هورایی مجازی میکشند، شبههنرمند است یا نه؟
شبههنرمند نوین، بیماری بینام و خاموش جامعهٔ کامیاب را به دنیای مجاز میبرد. جامعهٔ مجازی یا براساس بحران پیش میرود یا انگیزش. انگیزههایی که موتورش لایک است. موتورش کامنت است. تو بِمیری من بمیرم در کامنت است. انگیزه دادن و انگیزه گرفتنهای مجازی است. فضای مجازی بهترین مکان برای کِشت این بیماری و توسعهاش است. این بیماری از نئوشبههنرمند یک موجود دو وجهی ساخته. نئوشبههنرمند یک رو به جهان مجازی و یک رو به دنیای عینی دارد. صدا را از جهان واقع میگیرد و در جهان مجاز تبدیل به سروصدا و اختلال میکند. نئوشبههنرمند ما موجودی وبایی نیست که سریع دستش رو شود، بلکه بیماریای دیر تشخیص و غیرقابل درمان دارد. خصوصیت این بیماری همین است که نمیداند ناقلش است و هیچ احساس ضعفی در خود ندارد و اصلاً نه خود ذن به بیماری میبرد، نه دیگری که کنارش است. او در عکسهای مجازی در صلابت و سلامت محض است؛ حتی اگر از مضرات و فواید پیر شدن و سفیدی مو بگوید ـ حتی اگر در عکسهای مجازی تارهای سفید مویش مشخص باشد. دسترسی به شبکههای اجتماعی یعنی دسترسی آسان به اطلاعات خوانا و ناخوانا. یعنی بیحرمتسازی. جامعهای بدون احترام، بدون رنج فاصله، راه را برای جامعهی رسوایی باز میکند. ایجاد جامعهٔ بحران میکند و وضعیتِ Shitstorms/طوفانکثافت هر لحظه ممکن است رخ دهد؛ شرایطی که از کنترل فردی که مورد هجوم در فضای مجازی قرار میگیرد، خارج است. این وضعیت تا عمق فرهنگ رخنه کرده و هر جوانهٔ سالم یا ناسالمی را در جا خشک میکند.
نئوشبههنرمند آینه کجومعوجی از جهان عینی رو به جهان مجازی و این فهم ناقص را در ظاهری آگاهانه و با اعتمادبهنفس نشان میدهد. او در مُرداب جهان دیجیتال با محکوم کردن جهان و «دیگری» دنبال رستگاری است. در دنیای واقعی او سابقهٔ همه چیز دارد: بررس نشر؛ ستوننویس روزنامه؛ مدرس دانشگاه؛ هنرمند؛ داور جوایز ادبی؛ منتقد؛ ناشر. او اعتبار اجتماعیاش را از جامعهای آورده که دو سه دهه با خلع فکری همراه بوده. با نبود براهنیها و ساعدیها و گلشیریها. پس به کوچکترین چیزی بها داده. اما پشت این بها مثل همیشه روابطی وجود دارد. از مهمانی دادن بگیرید تا موضع داشتن نسبت به هر چیزی. آنی که مهمانی میدهد میخواهد همه را کنارش داشته باشد و بزرگوار جمع باشد؛ آنی که با همه موضع دارد و «فحش» میدهد یک سر دیگر این ابتذال ایستاده. اما نقطه مشترک آنها این است که همه چیز را دربارهٔ ادبیات میدانند. تاریخ و تئوریاش را حفظ هستند. درسش را میدهند. تازه از تجربیات عمیقشان در زندگی و نوشتن هم کمک میگیرند. اگر هم چیزی ندانند باز قیافهٔ کسی به خودشان میگیرند که انگار همه چیز را میداند و بعد شروع به کلیگویی میکنند؛ این رفتار به جهان مجازی هم منتقل میشود. در دنیای واقعی هنوز هم یک اهل کتاب معمولی، یک دانشجو به آسانی میتواند سویهٔ شبههنرمندی آنها را رو کند ولی در دنیای مجاز نمیشود. حرفهایی که در جهان عینی بیشتر مورد خنده است بازتابش در دنیای مجازی یا انگیزشی عمل میکند یا بحرانی؛ تحت هر دو شرایط کاربری که کمی لایک میگیرد و این القاب تقلبی را از بیرون با خودش دارد اعتمادبهنفسش بیشتر میشود ـ همراه با اعتمادبهنفسش افسردگیاش هم حادتر میشود. اعتیاد به لایک پیدا میکند. در اوج ظاهر آزادی که به خود میگیرد نمیداند به چه دامی افتاده. او چون قرار مرشد عدهای باشد ـ شاگرد، دانشجو، فالورِ مجازی پس به اعتمادبهنفسش در جواب دیگران وقاحت هم اضافه میکند.
در جامعهٔ بحران همه باید کارشناس بحران و کامیابی باشند، پس چه چهرهای بهتر از این نئوشبههنرمندان؟ به آنها Public Figure هم گاهی میگونید. اعتبار پابلیک فیگور به بالاتر بودن تعداد فالور است و لایک کنندهها. کم نبود بدون هیچ سابقهٔ خاصی بررسی فلان نشر بودن، ستوندار هفتگی فلان روزنامه بودن، داستاننویس بودن با یکی دو کتابِ فکستنی ـ رهبری فالورهایش را هم به این روند اضافه کنید. لایک خوردن و لایک گرفتن. قهر کردن و نکردن مجازی. چیزی که تشخیص دادن او را سخت میکند رفتارش در دنیای واقعی. بعضی از نئوشبههنرمندان در دنیای واقعی اتفاقاً خط فکر مشخصی دارند و برخی نه. شاید اینجا خط فکر داشتن و نداشتن را بشود دو سرِ یک وضعیت قرار داد: وضعیت ابتذال. همین است که تشخیص آنها را سخت میکند ـ اما یک نقطهٔ اشتراک دارند؛ آنها فقط هستند و هستند. هم در دنیای واقعی هم در جهان مجازی. در جهان مجازی که ثانیه به ثانیه هستند، در مراسمهای ادبی هم حضوری مستمر دارند. از صبح تا شب.
آنها را در واکنش میشود شناخت. مهم نیست در زندگی واقعی کجا هستند. آیا در دُکانشان نشستهاند؛ یا در یکی از شهرهای اروپایی سیر و سلوک میکنند. واکنشها یکسان است. همگی با هم یک چیزی را نفی میکنند؛ هر چیزی که به ظاهر علیه آزادی باشد را. همگی با هم به وقایع سیاسی و اجتماعی عکسالعمل نشان میدهند و فضای مجازی را هدف پیدا کردن راهحل برای دنیای واقعی قرار میدهند. میتواند عکسی از شهید حججی باشد، میتواند عکسی از نوشتهای روی دیوار باشد که میگوید فلانی را آزاد کنید، میتواند بحران دلار باشد، میتواند دی ماه ۹۶ باشد. نقطهٔ اتصال آنها ـ با تمام تفاوتهای ظاهریشان همین است: واکنش به مشکلاتی که در جهان مجازی حل نمیشود.
این نقطهٔ اشتراک اول آنهاست. یعنی آنها کارشناس بحران هستند. اما کارشناس انگیزش هم هستند. نقطهٔ مشترک دوم همین است. انگیزه دادن با عکس از روپایی زدن، فوت کردن شمع کیک تولد، جمعکردن شاگردها دور خود، عکس یادگاری از هر مراسمی، عکس از حیوانات خانگی و الخ. همگی با «کپشن»هایی که تشویق میکند؛ یا خودشان را، یا دیگران را. یا این است یا حدیث نفسی از وضعیتی که آن را عکس را انداختهاند. همگی یک کارکرد دارد. انگیزه دادن مستقیم و غیرمستقیم.
و یک نقطهٔ مشترک سومی هم دارند که هر کدامشان بسته به نسبت بزرگواریشان کمتر در آن شرکت میکنند. آن واکنش است. واکنشهای انگیزشی یا بحرانساز. همین جنبهٔ شبه اعتراضی/انتقادی را به آنها میدهد. همیشه میتوانند معترض باشند. معترض به همه چیز. معترض به حضور داشتن. معترض به حضور نداشتن. معترض به نوشتن، معترض به ننوشتن. معترض به مطلبی که خودشان پایش را امضا میکنند یا نمیکنند. نکتهٔ جالب نوع حضور آنها در دنیای واقعی است. آنها را به فراخور عنوان اصلیای که دارند ـ مثلاً نویسنده در هر جایی میشود دنبال کرد اِلا جایی که باید؛ نویسنده… کتابفروشی. نقاش… گالری. تئاتری… صحنهٔ تئاتر و الخ.
اما عوض اینها در دو صحنهٔ کلی است که حضوری مداوم دارند؛ حضور در محافل و بودن همیشگی در دنیای مجازی. شریان زنده بودنش یا اَلکُل و مواد روانگردان است و ناز و عشوهای از طرف شاگردِ گُلمَنگُلی. اگر در دنیای واقعی خمار نباشند، در دنیای مجاز خمار هستند، خمار لایکهای پُر تعداد برای رفع افسردگی و باید برای خمار نشدن با لایک و کامنت ناز شوند تا مبادا افسرده شوند و خدای نکرده از دنیای مجازی قهر کنند. و وای بهروزی که کاری انجام دهد؛ کتابی بعد از عمری چاپ کند؛ تئاتری به صحنه ببرد. سوگلی فلان روزنامه و مجله و فلان خبرگزاری هستند چون با وسایل بهاصطلاح ارتباطجمعی ثانویه ـ اولی همان شبکهٔ اجتماعی است ـ روابطشان حسنه است. این کار را گاهی با یک تکنیک جدید انجام میدهند: مدام مدعی میشوند که همه دارند حذفشان میکنند، در حالی که معلوم نیست چطوری میشود معادلهشان را حل کرد: میشود یک نفر در همهجا باشد و حذف شده باشد؟
بماند که محفلبازهای قابلی هم هستند و دور خود سوگلی محفلی خوب جمع میکنند؛ قاپزن واژه خوبی برای آنهاست… از هر جا که بتوانند شاگرد برای خودشان جفت و جور میکنند. اصلاً میروند کلاً مدرسه میزند؛ آن که خاک بر سرتر از همه است یکی از فاشیستها میگیرد، یکی هم از آسمان برایش میافتد و دامی هم میشود برای بچههای شهرستان که بیخبر از همهجا فکر میکنند خبرهای دنیا دست فلان همشهری و فلان همشهری است. همگی همچون نیاکان خود به بهانهٔ اِرشاد و پند و صرفِ فعل مقدس آموزش و البته درآوردن کرایهخانه، موجودات معصوم را شکار و مسموم میکنند.
آنها در شیوع بیماری پنهانشان فضای جامعهٔ مستعد مسمومیت را زودتر از قبل خراب میکنند؛ و هیهات که در کمال شگفتی خود را آزاد و عادل میدانند و مدام غُرِ جامعهٔ بیفرهنگ را میزنند. غُر کوتوله بودن دیگران را میزنند. غُر بیمار بودن جامعهی ادبی و غیرادبی را میزنند. کلکِ کار را بلدند. دیگری هراسی شدیدی دارند. مدام در حال هراس پراکنی هستند. از فلان روحانی گرفته تا فلان همکارِ سابق و رفیقِ عزیزِ قدیمی تا هر دمودستگاهی که پشتش اسامی ترسناکی مثل «حکومت» و «دولت» باشد. مدام «دیگری» هراسی دارند. جالب است که آنها از جامعهٔ بیرون وضعیت همسانی را به جامعهٔ مجازی منتقل میکنند. آنجا همسان شدن آسانتر است. یک «بِلاک» است. یک «دِلِت» است. همین قابلیت ریز فاشیستی آنها را خیلی خوب به فاشیستهای ادبی وصل میکند و میتوانند حداقل با هم سر یک میز بشینند. ولی نمیدانند در دنیای واقعی و حتی مجازی همسانی آنی که از بقیه فاشیستتر است نفر اولی است که بهموقع همراهان را میفروشد و بهشان رحم نمیکند. حال این دیگری هراسی در تضاد غریبی با چهرهای است که به خود میگیرند. آنها خود را آزاد از هر حزب و دسته و گروه و گروهکی میبینند. اما نمیدانند منهای تمام کانونها و حزبها و ایدئولوژیهایی که بهش وابسته هستند؛ قبل از هر چیزی در وابستگی شدید شبکههای اجتماعیای هستند که بهشدت سانسورگر، کنترلگر و بهموقع سرکوبگر است. آنها مسخ شدهاند؛ پس هر کسی که با غیر از همسانهای خودشان کار میکند را دشمن و رذل و دستور بگیر و خفیهنویس میدانند. هراس را به دلِ جوانان خالیالذهنی میاندازند که همیشه از «دیالوگ» با «دیگری» منعشان کردهاند. چون «دگرسان» بودن دیگران، ترسناک است. همسان مناسب است. آنها همسانساز هستند.
آیا راهی وجود دارد؟ به قول مرحوم ساعدی: «وجود نقادان تیز قلمی که بهموقع پا بر گلوی آنها بگذارند و تکلیفشان را یک سره کنند…» آری… نقد تنها راه است. هر چند نباید گذاشت چهرهٔ همیشه منتقد آنها و اتفاقاً موجه آنها گول زننده باشد. دنیای مجازی به آنها اجازه میدهد سریع منتقد و اپوزیسیون باشند. کمی جدی، کمی شوخی. تنها راه نقد است. و اینکه یادمان نرود که آنها در عین زنده بودن، نمیمیرند. جامعهٔ کامیاب آنها را تبدیل به زندهای مُرده کرده. به Undead. نئوشبههنرمند همین است. به خاطر همین است که اگر با دنیای مجازیاش قهر کند یا پروفایل خودش را «پرایوت» بکند؛ به چند ساعت نمیکشد که برمیگردد و به زندگیاش ادامه میدهد. و اینطوری به زندگی در شبکههای اجتماعی شتاب بیشتری میدهد و مدام دور خودشان بیشتر میگردد ولی آگاه نیست که مُرده آن هم پیش از اینکه امکان زیست به خودش داده باشد. آنها سوار کشتی فلایینگ داچمن هستند. کشتی دزدان دریایی زندهٔ مُرده. آنها شیفتهٔ صدای موهوم امواج دریا هستند. آنها همانهایی هستند که به آواز سر میدهند:
سرخوشانه میچرخیم و میچرخیم!
بچرخ و بچرخ و بچرخ ـ ریسمانهای کشتی میچرخند!
بچرخ سکان خوب، با صدای آواز بچرخ!
آری آنها زندگان مردهای هستند،
که به راهشان تا ابد ادامه میدهند.
اسفند ماه ۱۳۹۷