تبصرهٔ ۲۲: سیاستی که ارتجاع می‌سازد و منفعتش را می‌بردزمانِ خوانش 17 دقیقه

نظری بر روان‌سیاسی امروز با همدستی و نگاه به مینی‌سریال تبصره ۲۲

دانیال حقیقی

جان یوساریان (شخصیت رمان تبصرهٔ ۲۲) قهرمان نبرد علیه عملیات روانی است، پهلوان نگه‌داری از عقل سلیم و خلاقیت در مقابل خون و جنونی که در فضا پخش می‌کنند. به این اعتبار، مرور داستان او در وضعیت امروز می‌تواند بسیار کمک کننده باشد. چون امروز همگی ما در سلول شفافیت به نام جامعه عملیات روانی گیر افتاده‌ایم. در جامعه عملیات روانی، هرکس بغل دستی‌اش را سرکوب می‌کند و در شرایطی که او می‌خواهد وارد عمل شود، فوراً تصویر یکی از نقطه ضعف‌های او را نشانش می‌دهد تا مثلاً هشداری داده باشد از لکه ننگی با بهتانی ناروا؛ جمله‌ای که در گذشته به زبان آورده یا همراهی که در شرایط عادی با کسی داشته یا نداشته یا شفاهی یا مکتوب بودنش.

این زندانِ شفافیت از ما دیکتاتوری ساخته دیوانه که در توهم توطئه‌های دائمی، کاملاً ترسیده و منزوی شده است. همه فضا چشم شده و مراقب تک‌تک نفراتش است تا کسی دست از پا خطا نکند. ساختمان همه‌‌بینی که روزگاری جرمی بنتهام از آن صحبت کرد، امروز دارد به بهترین نحو ممکن عمل می‌کند. اگر کسی دست از پا خطا کرد با به کار انداختن یک عملیاتی روانیِ همه جانبه چنان از اعتماد به نفس تهی می‌کنند که قدرت انجام هیچ کنشی را نداشته باشد. در چنین وضعیتی آزادی شکل نمی‌گیرد مگر با فریاد کردنِ دیگری.

در این مطلب با نگاه به جهان داستانی جوزف هلر در «تبصره ۲۲» به بهانه ساخته شدن این سریال، با نگاه و تاکید و بر داستان و سفر شخصیت این رمانِ هجو، به ابعاد دیگری از ماجرا می‌پردازیم. در این داستان، جان یوساریان، افسر بمب‌افکن نیروی هوایی مدام آمریکا به دنبال راهی برای فرار کردن از جبهه جنگ آمریکا در ایتالیا علیه نازی‌ها است.

۱. تحقیر شخصیت خلاق و مستقل در جامعه عملیات روانی

در صف مقدم بُت‌ها یا در معنای نیچه‌ای آن، خدایگان اصلاحطلبی امروز (فرشتگان حفظ وضع موجود) این چهره‌ها ایستاده‌اند: میرحسین موسوی و سیدمحمد خاتمی و مهدی کروبی. و جمعیتی از شبهه روشنفکران طرفدار وضع بن‌بست‌گونه ما، که طیف گسترده‌ای را در بر می‌گیرند، از راستِ باری به هر جهت محمد قوچانی و شرکا، تا چپ خشک اندیش و زنبوران بی‌عسلِ کانون نویسندگان ایران که شهیدسازی ایدئولوژیک را جایگزین کار فکری و ادبی کرده‌اند، به اشکال گوناگون در حفظ وضع موجود آن‌ها را یاری کرده یا هنوز می‌کنند.

این‌ها همگی‌شان نشان داده‌اند دچار سوتفاهمی عجیب و نچسب می‌شوند وقتی به فیگور روشنفکر و شخصیت هنرمند مستقل فکر می‌کنند. داوری نامستدل و لجوجانهٔ آن‌ها این است که شخصیت‌های مستقل، تک‌روهایی خودشیفته هستند که می‌خواهند به هر طریقی به ما ضربه بزنند و با اشباح در ارتباطند. منشاء اصلی «پنیک‌هایی» که همیشه درمورد روشنفکران مستقل می‌زنند یکیش دقیقاً همین خرافهٔ شبهه روشنفکری است.

سورن کی‌یرکگارد معتقد است مادامی که جمعیت کثیری از ما، در همنوایی با ارکستر همسرایان حفظ وضع موجود به رهبری سران اصلاحات و شهدسازی‌های ایدئولوژیک، نقش خوانندگان پس زمینه را ایفا می‌کنیم یا تک‌نوازی‌های کوتاهمان را در هر فرصتی تقدیم می‌نماییم، جامعه دچار واپسروی و عقب‌گرد می‌شود. کی‌یرکگارد معتقد بود هرجا جمعیت (یا توده‌) به شکلی سازماندهی شده وارد عمل می‌شوند ارتجاعی در حال وقوع است. امروزه این آن نقش توده به تعریف قرن نوزدهمی جایش را به دسته‌ی زنبورهای دیجیتالی عوض کرده. بیونگ چول هان می‌گوید دسته‌ی زنبور دیجیتالی با خودش یک توده همراه ندارد چون خالی از جان است ـ هیچ روحی در خودش ندارد. جان باعث وحدت و جمع شدن می‌شود. در مقابل دسته‌ی زنبور دیجیتالی شامل افراد منزوی است.

در چنین وضعی، تراژدی اصلی برای شخصیت‌های مستقل رخ می‌دهد، یعنی کسانی که نمی‌خواهند در شکل دادن به این واپسروی نقشی داشته باشند. جان یوساریان شخصیت اصلی در داستان تبصرهٔ ۲۲ چنین شخصیتی است. کسی که نمی‌خواهد در واپسروی‌ها، گناهان و اقدامات غیر انسانی و از همه مهم‌تر، خلاف عقل سلیم آمریکایی‌ها در پایگاه گردان هوایی ایتالیای درگیر جنگ جهانی دوم شریک دزد و رفیق غافله باشد.

یوساریان وقتی در اولین سکانس‌های سریال به یک بهانهٔ واهی توبیخ و تنبیه می‌شود، که عملاً ناشی از اجرای عملیات روانی به دست سرهنگ شیسکاف (با بازی جرج کلونی) روی گروهان است، می‌پرسد: «چرا از ما متنفرند؟ چرا از تو متنفرند؟ حتی قبل از اینکه پا به این گروهان آموزشی گذاشته باشی؟»

این سوالی است که دقیقاً می‌شود اینطور ترجمه‌اش کرد: چرا نهادهایی که به داشتن روحیه اصلاح‌طلب مشهور شده‌اند، اولاً تا این اندازه در اجرای عملیات‌های روانی روی شخصیت‌ها و روشنفکران مستقل، حرفه‌ای عمل می‌کنند و دوما چرا از شهروندان، به طور مشخص از مردان جوانی که نمی‌خواهند همراه آنان باشند، قبل از اینکه حتی نامشان را شنیده باشند متنفرند؟

یوساریان جلوتر وقتی توی رخت‌خوان زن سرهنگ شیسکاف مشغول هم‌آغوشی با او است، در بحثی بر سر خدایان می‌گوید، آن‌ها دیگر وجود ندارند: «من همیشه به نبودن خدایان بدجنس و احمق که اعتقاد نداشتم، نه به نبودن خداهای مهربان و بخشنده.» اسطوره‌های اصلاح‌طلبی ما هم همین شکلی هیچ‌وقت وجود نداشتند: بدجنس و خالی‌بند و مردم‌فریب؛ درست خلاف ظاهرِ مهربان و دلسوز و مدبرشان.

یوساریان در پایان گفتگو به زن سرهنگ می‌گوید: «من واقعاً دوست ندارم خدایانی که وجود ندارند انقدر بدجنس باشن، می‌خوام حرفی درباره حقایقی که همه می‌دونیمشون بهت گفته باشم.»

این مسئله جلوتر در صحنه‌ای باز می‌شود که یوساریان برای فرار از یک عملیات بمباران هوایی، خودش را به مریضی زده و حالا دارد با سرپرست بهداری اردوگاه سر اینکه باید او را در چادر بهداری نگه‌دارد بگومگو می‌کند. از دکتر می‌پرسد: «تو که دکتری چرا اینجا فرستادنت؟»

دکتر در جوابش می‌گوید: «پزشکی که از دانشگاهی کوچک، در شهری کوچک مدرک گرفته به دست کشور خودش تحقیر می‌شه.»

امروز هم تمام کسانی که ضمن دادن اعتبار و هزینه‌های مادی و فرهنگی، اعتباری از نهادهایی که به دست سردمداران سازندگی و اصلاح‌طلبی تاسیس شد، دریافت کردند، اعتبارشان زیر سوال رفته است. از فارغ‌التحصیلان و دانش‌آموختگان دانشگاه آزاد تا موسسات آزاد آموزشی دیگر که همگی پروژه‌هایی بر اساس آموزه‌های لیبرالی‌ای بودند که از دهه‌ی هفتاد در کشور وارد شد و آدم‌های خودش را ساخت.

حتی روزنامه‌نگاران و هنرمندان قدیمی، امروز به دست کارگزاران فضای مجازی تحقیر می‌شوند. به طور مشخص سئو کارهایی (SEO) که سعی می‌کنند توی جلد روزنامه‌نگارهای اصیل دو سه سال اولِ دوم خرداد سال ۱۳۷۶ بروند. این در مورد فضای ادبیات هم هست. ناشرینی که با زحمت و کار فکری نویسندگان به جایی رسیده‌اند، امروز با تولید کارگاهی و انبوه نانویسنده‌های تک‌کتابی و ستاره‌های یک‌شبه که تندتند جایشان را با جدیدترها عوض می‌کنند، نویسنده‌های مستقل را با هر ترفندی که بلد هستند تحقیر می‌کنند و قرارداد کتابشان را جلوی چشمشان پاره می‌کنند: در یک کلام دست به قلدری اصلاح‌طلبانه می‌زنند. این‌ها همگی‌شان تحقیرهایی هستند به دست روح سازندگی!

و تبصرهٔ ۲۲ دقیقاً سیاستی برای این است که ما را در چنین وضعیت حقارت باری نگه دارد. در دوگانهٔ افسردگی ملی و سرپیچی جمعی، تبصرهٔ ۲۲ مانع از آن می‌شود که سرپیچی به نتیجه برسد. کمی جلوتر باز هم در گفتگویی میان یوساریان و دکتر بهداری، وقتی او از دکتر می‌خواهد به خاطر زوال عقل از خدمت معاف کندش، دکتر سیاست تبصرهٔ ۲۲ را برایش توضیح می‌دهد: «تبصره ۲۲ یعنی وقتی کسی موقع مواجهه با خطر برای امنیت خودش نگران می‌شود، نشان دهنده سلامت کامل عقلش است.» و بعد به محض اینکه برای فرار از عملیات دلایلی هوشمندانه ارائه دهد، با زیرتبصره‌های تبصرهٔ ۲۲، مجبور می‌شود در عملیات‌های بیشتری شرکت کند.

درست مثل بخشی از مردم جامعه؛ از جایی که پس از انتخابات ۱۳۸۸ برای سرپیچی وارد عمل شدند، با شدت بیشتری در تمامی انتخابات‌های بعدی شرکت‌شان دادند تا دقیقاً به همانی که مشخص کرده بودند رای بدهند و احساس قهرمان بودن هم بکنند و مثلاً از بابت سرپیچی قهرمانانه‌ لذتی وافر هم ببرند.

 دکتر به یوساریون توضیح می‌دهد: «تبصره ۲۲ تدبیرانه‌ترین تبصره موجود است.»

اینجا من به یاد حرف‌های یوساریان، شب هنگام، در آسایشگاه سربازان دربارهٔ رژه می‌افتم: «ما آرایش نظام‌جمع واسه رژه می‌گیریم ولی این هیچ هدفی پشتش نیست. ما رژه می‌ریم تا یه مشت خودبزرگ‌بین فکر کنن آدم‌ها خفنی هستن. رژه‌ها برای همینه.»

جای رژه را با کمپین انتخاباتی عوض کنید:  ما در کمپین‌های اصلاح‌طلبی و مسیح‌علی‌نژادی شرکت داده می‌شویم، با ابزار ویژهٔ سرهنگ شسکاف، یعنی با عملیات‌های متعدد و کارساز روانی، با اسم رمز منحوسِ «گذار» تا آن‌هایی که این عملیات‌ها را طراحی کردن، خودشیفتگی‌شان ارضا شود. به قول یوساریان سادیست‌ها اینطوری ارضا می‌شوند.

غیر از این چنین کمپین‌هایی کاربرد دیگری هم دارد: حفظ تمام و کمال وضع موجود. به محض اینکه روان‌سیاسی جمعیتی برای سرپیچی از حضور در استادیوم سازماندهی می‌شود، کمپین دیگری به دست یکی دیگر از کارچاق‌کن‌های بازی حفظ وضع موجود علم می‌شود به اسم: دختر آبی و فتح استادیوم. به این شکل با دو دسته‌سازی‌ها و دو قطبی‌سازی‌هایی که همیشه ایجاد می‌شوند، وضع موجود دقیقاً همانطوری که بود، بدون کوچکترین پیشروی به سمت گذار یا هر چیزِ دیگری، ادامه پیدا می‌کند تا بیشتر و بیشتر ما را فرو ببرد و اربابان کمپین‌ها بیشتر احساس قدرت کنند. این دوگانه‌سازی یکی از مهم‌ترین کارکردهای چنین کمپین‌هایی است. ژان بودریارد متعقد است نظام‌ها خودشان را از طریق ایجاد دوگانه‌سازی حفظ می‌کنند. هر نظام واحدی اگر می‌خواهد زنده بماند می‌بایست یک نظام باینری از قواعد را ایجاد کند.

استادیوم برویم؛ نرویم. اباذری؛ براهنی. نه به حجاب اجباری؛ حجاب اجباری.

یکی از هم‌خدمتی‌های یوساریان درباره این رژه به او می‌گوید: «حالمو به هم می‌زنه رفیق، باعث می‌شه اسهالشم.»

یوساریان می‌گوید: «من هم همینطور رفیق.»

۲. سرپیچی خلاق به مثابه ابزار خنثی کننده عملیات روانی

یوساریان مدام سعی می‌کند با ترفندهای مختلف، از جمله به پایان رساندن خَرَکی تعداد عملیات‌هایی که مجبور است آن‌ها را طی کند، از پایگاه هوایی آمریکا در ایتالیا فرار کند و به خانه برگردد. او در ابتدا متوجه نیست که فرمانده گردان سرهنگ کاسکارت (با بازی کایل چندلر) با محدود کردن ابتدایی تعداد عملیات‌ها و ذره ذره بیشتر کردنش در اصل دارد با یک ترفند عملیات روانی، کنترل پایگاه را در دستش حفظ می‌کند. مثل کاری که در روزگار ما با قیمت دلار کردند.

همین تمثیل را می‌شود در جامعه دید: تبادلات سیاسی در مقابل معاملات سرمایه‌گزارانه اقتصادی و مراودات برای ارتقاء اشراف‌سالاری فرهنگ قرار می‌گیرد. روندی پیش پا افتاده. روندی که تقریباً بازی‌های سیاسی را به دست کسانی انداخته که دست‌پروردگان سرمایه‌داران بزرگ و بنگاه‌های رسانه‌ای عظیم و جهانی هستند. این یعنی همه چیز برای مدیریت زیرپوستی فاشیستی جامعه با روکشی زیبا و گُل‌گُلی از زنانِ گزینش شده‌ای که آزادانه یاوه‌سرایی‌های شاعرانه می‌کنند یا گل‌پسرانی که بزرگوارانه نقش چپ سیبیلوی نوستالژی زده‌ای را ایفا می‌کنند، به مدد عملیات روانی مهیا است.

این وضعیت، بهشت برینش را در هر چه بی‌اثرتر شدن اقدامات جمعی با انگیزه‌های توسعه سیاسی مردم می‌بیند. وضعیتی که جامعه‌ی مجازی به آن کمک شایانی کرده. بیونگ چول هان تاکید می‌کند انسان دیجیتالی امروز هر چیزی هست جز یک «هیچ‌کس». او ختی در دسته‌ی زنبورها هم هست باز هویت خصوصی خودش را بازیافته.با اینکه خودش را به شکلی ناشناس ابراز می‌کند اما بنا بر قاعده یک پروفایل دارد ـ و لاینقطع سعی در بهینه‌سازی پروفایلش دارد. انسان دیجیتالی معمولاً به صورت ناشناس پا به صحنه می‌گذارد. او هیچ‌کس نیست بلکه کَسی است ـ یک کَسِ ناشناس. آن‌ها تهی از درونیت گردهم آمدنی هستند که منجر به ایجاد یک ما می‌شود.

یوساریان در خطابه‌اش درباره رژهٔ گروهان اینطور ادامه می‌دهد: «هرقدر کاری که می‌کنیم بی‌نتیجه‌تر باشه، حقارت ما زیادتره و حس قدرت اونا بیشتر. اما ما به جاش تو ذهنمون فکر می‌کنیم داریم برای یه هدف باشکوه می‌جنگیم و آرایش نظامی می‌گیریم. ولی هیچ هدفی درکار نیست.»

ما مدام می‌توانیم کمپین‌ مجازی راه بیاندازیم برای اینکه بی‌نتیجه هستند و این بی‌نتیجه بودن تحقیر بیشتر ما و قدرت بیشتر سرکرده‌ها را به همراه دارد: آن‌هایی که بالا می‌ایستند و شلوغ کاری‌های ما را در فضای مجازی نگاه می‌کنند. عملیات روانی دقیقاً یعنی همین. یعنی درست در زمانی کابوی‌های وال‌استریت دست به کمر شده‌اند، ناگهان تکه‌ای از صدای ضبط شده یوسف اباذری به تِرِند اول شبکه‌های مجازی تبدیل می‌شود. اینجاست که می‌توانیم مطمئن باشیم جایی که امثال یوسف انصاری با امثال امیراحمدی آریان در یک راستا قرار بگیرند، پشتش یک ایدهٔ ارتجاعی خوابیده است.

در اصل چنین بند و بساطی، تبدیل شده به کاسبی کسانی که می‌توانیم آن‌ها را «کاسبان سرپیچی» بنامیم. در سمپتوم دو هسته‌ای امروز جامعه ما، یعنی کشاکش بین افسردگی ملی و سرپیچی، این کاسبان نقش اجرا کنندگان تبصره ۲۲ را بازی می‌کنند:

  • نمی‌خوای رای بدی؟ ما بازی را طوری می‌چرخانیم که سرپیچی با رای دادن هم ممکن شود.
  • نمی‌خوای بری استادیوم؟ ما یک بازی سرپیچی برای جمع شدن در استادیوم هم راه می‌اندازیم.
  • می‌خوای فحش بدی؟ ما نشونت می‌دیم به کی باید فحش بدی: دو قطبی نماینده اصلاح طلب ـ اصول گرا را راه می‌اندازند.

اینجا یک سیاست درست را شخصیت پیرمرد پااندازی تشریح می‌کند که در رم یک فاحشه‌خانه را اداره می‌کند: «اینکه بفهمیم کجا نباید پافشاری کنیم و برنده نشدن در کدام میدان‌ها، امکان برنده شدنمان در میدان‌های مهم‌تر را برایمان فراهم می‌کند.»

سیاستی که جناب آقای دکتر یوسف اباذری به درستی آن را در پیش گرفته. اباذری می‌داند اگر میدان هتاکی‌های مجازی را واگذار کند، ته این بازی این نامجو و براهنی و سایر دلقک‌های درخدمت، در میدانی وسیع‌تر شکست خواهند خورد. چون امیر آریان و یوسف انصاری و حتی گنده‌تر از او، یعنی جناب استاد قوچانی و نفرِ زیردستش مهدی یزدانی‌خرم، سرباز همان میدانچه‌های مجازی بیشتر نیستند و پا را فراتر نمی‌توانند بگذارند.

یوساریان بعد از آموختن چنین سیاست‌هایی در حین ماموریت ترکشی به شکلی معجزه آسا به وسط بیضه‌هایش می‌خورد. دکتر به او توضیح می‌دهد که تیر به وسط بیضه‌ها خورده و هم تخم چپ و هم تخم راست سالم هستند و او آسیب دیده جنگی محسوب نمی‌شود و باز هم نمی‌تواند از جنگ بگریزد، یوساریون برای دکتر توضیح می‌دهد: «خب از تخیلت استفاده کن. لازم نیست همه چیز مطابق دستورالعمل‌ها پیش بره. یه کم تخیل کن.»

لازم نیست همیشه خودمان را در دسته‌های این ور و آن ور قرار دهیم و از دستورالعمل‌ها پیروی کنیم. ما هم می‌توانیم از تخیلمان استفاده کنیم. مثل کاری که یوساریان کرد. او پس از اینکه باز هم نتوانست از دست شسکاف (جرج کلونی)، که در آخر سریال فرمانده کل صحنهٔ جنگ مدیترانه می‌شود، فرار کند ـ سرهنگ شخصاً با باز کردن بانداژ بیضه‌ها از سالم بودن آن‌ها مطمئن می‌شود ـ از تخیلش استفاده می‌کند و بعدِ شوک ناشی از به شهادت رسیدن نزدیک‌ترین دوستانش در واپسین عملیات‌های هوایی، تمام لباس‌هایش را درمی‌آورد.

 یک سرپیچی تمام عیار، فردی و خارج از حیطه تصور همگان. مشخص است که این داستان معنای واقعی و درونی‌اش را در خوانش‌های استعاری پیدا می‌کند نه مرورهای سطحی نوک‌دماغی!

اینجاست که جوزف هلر به خوانندگان یا بینندگان این سریال یادآور شده که می‌توانیم برای سرپیچی از دستورالعمل‌های گله‌ای پا را فراتر بگذاریم. او به شیوه‌های مختلف وادارمان می‌کند با قهرمان داستان ارتباط برقرار کنیم و عمیقاً بفهمیمش.

می‌شود فارغ از دوگانهٔ ادغام یا انزوا، مثل یوساریان آخر سریال، مستقل و در جهت تعالی جامعه‌، همان راهی را رفت که با عقل سلیم خود (که بیشتر از عقلِ افسرده‌ی آریان‌ها و نامجوها به آن اعتماد دارم) بهش رسید. می‌شود مطمئن بود، هم‌نظر با شخصیت پرستار فیلم، که در جنگ میان دو قطب، به شکل طبیعی، همیشه قدرت دست کسانی می‌افتد که تا جای ممکن از آن سو استفاده می‌کنند.

باید مثل اباذری بود. باید میدان جنگی را که انصاری و آریان و یزدانی‌خرم و هاجرم و سایر دسته‌گل‌های گزینش شده در آن برنده هستند، واگذار کرد تا در میدان‌های بزرگ و واقعی برنده شد.