گفتگوی بی‌پایان: کسب‌وکار محمدحسن شهسواری در اینستاگرام به کدام سو می‌رود؟زمانِ خوانش 25 دقیقه

آراز بارسقیان ـ دانیال حقیقی

برای مدت‌ها است که شاهدیم فضا در اختیار چند چهره‌ی محدود قرار گرفته است. از فروش تا آموزش تا پوشش رسانه‌ای در شبکه‌های مجازی و آنتن تلویزیون در برنامه‌هایی همچون «کتاب باز» و مانند آن، کماکان در اختیار یک کالت محدود از چهره‌هایی است که گویا بنا ندارند نگاهی به وضعیتی که پدید آورده‌اند بیاندازند. پس پذیرای شکل دیگری از تعامل خواهند بود. در میان آن‌ها اما محمدحسن شهسواری از جایگاه ویژه‌ای برخوردار است. او نقش گوروی تیم را ایفا می‌کند. به همین خاطر در این گفتگو به بررسی این نقش و ماسکی که او در شبکه اجتماعی اینستاگرام به صورت زده می‌پردازیم. ماسکی که دو صفحه‌ی مجازی را به شکل روزانه بهینه سازی می‌کند و خیلی خلاصه می‌شود مطالب و محتواهایشان را به شکل زیر خلاصه کرد:

  1. بازتولید مطالب قدیمی
  2. پاسخ به این و آن در قالب انشا نویسی‌های کودکانه و کلی‌گویی‌ها
  3. خودتبلیغات‌چی‌گری برای جریان مطبوع
  4. پرسونال برندینگ

در ادامه حرف‌هایی رد و بدل کرده‌ایم که می‌تواند بیشتر بحث را باز کند.

آراز بارسقیان: به نظرت محمدحسن شهسواری در اینستاگرامش موفق هست؟

دانیال حقیقی: قبل از اینکه به سؤالت پاسخ بدم، اول باید خیلی روشن این نکته رو بگم که ببین جریان این‌ها، یک جریان عوام‌فریبانه در شبکه‌های اجتماعی هست. از لحظه‌ای که شهسواری وارد اینستاگرام شد، شروع کردن به باد کردن پروفایلش و طی مدت کوتاهی این مقدار دنبال کننده پیدا کرد که یک نگاه سرسری به شما نشان می‌دهد چقدرشان هم کاربرهای تحت امر جناحی هستند.

بارسقیان: این‌ها، کی هستند؟

حقیقی: مشخص است. همان کسانی که از روز اول به این آدم فالوور تزریق کردند. هر پستی که می‌گذاشت بازنشر می‌شد. این شیوهٔ عوام‌فریبانه برای تزریق فالوور شده و این توهم رو در ذهن آدم‌های عادی ایجاد می‌کنند که یک شخص مهمی وارد اینستاگرام شده. ضحی کاظمی یکی از کسانی بود که این کار را مثلاً برای شهسواری می‌کرد. مثل‌های عینی هم دارد البته تا وقتی این کارهایی که می‌کنند را «پاک نکنند.»

بارسقیان: یک روند سیستماتیک بود. من تمام کسایی که بعد از حضورش در اینستاگرام، با من دوست مشترک بودن را آنفالو کردم. جز دو سه نفر آدم که ارتباط دوستی بیشتر دارم. البته شاید آن‌ها را هم آنفلاو کنم و خلاص. برام ناآگاهی دوستانم همیشه تلخ است.

حقیقی: این انتخاب شخصی تو بوده است. دلیلش را متوجه نمی‌شوم.

بارسقیان: چرا کسی که خودش را آدم با فرهنگ و سطح بالایی از نظر درک نشان می‌دهد، باید یک سری پست‌های بی‌محتوا و مبتذل را لایک کند؟ نمی‌خواهمشان.

حقیقی: از نظر من صفحات این آدم بسیار مفرح هست. خنده‌دار است. هر موقع می‌بینیم می‌خندم. سرگرمم می‌کند.

بارسقیان: چرا؟

حقیقی: این آدم با دوازده سیزده سال سابقهٔ تدریس، هیچ حرف تازه‌ای ندارد بزند. مدام تکرار حرف‌های قدیمش است. عینن هم تکرار می‌کند. یعنی حتی به خودش زحمت نمی‌دهد کلمه ترکیب‌های کهنه‌اش را هم کمی به روز کند. چیز تازه‌ای خلق نمی‌شود. کشکولی است که مدام ورق‌هایی ازشان بیرون می‌آید و تکرار می‌شود. بیست سال است دارد می‌گوید مطلعاتی داشته که دانشجوهای ایران اول صادق هدایت را دوست دارند و بعد فهمیه رحیمی را دوست دارند.

بارسقیان: که چی؟

حقیقی: اصلاً ایجاد طنز در همین مسئلهٔ تکرار است. یک نفر هست می‌گوید من استاد داستان‌نویسی هستم و کلاً چهارتا ایدهٔ دربارهٔ داستان‌نویسی دارم. یکیش هم این است که نویسندگان مردِ ایرانی، زن ستیز هستند. این بهتان را هم همین طوری فله‌ای به همه می‌دهد.

بارسقیان: اگر بخواهیم پست‌هایش را به صورت جز به جز تحلیل کنیم که رسماً آبرویش می‌رود. البته دست به بلاکش هم خوب هست. تو را بلاک کرده.

حقیقی: آره. یک بار چیزی بهش گفتم و از ترس اینکه مبادا تصویر سراسر بزرگواران‌نمایانه‌اش فرو بریزد بهم بریزد، در لحظه بلاک کرد. ترس عجیبی گویا زیرپوستش خلیده. وگرنه من که ترس ندارم. (خنده)

بارسقیان: یا می‌خواهد نشان دهد که مثلاً وقتی برای خواندن و شنیدن این حرف‌ها ندارد که این هم ادای دیگری است. چون وقت گران‌بهایش را اگر برای کپی‌پیست از صفحهٔ ویکی‌پدیا به نام رمان‌نویسی دارد صرف می‌کند، همان بهتر که برود و کپی‌پستیش را بکند. اصلاً حق دارد وقت نداشته باشد. وقت را باید برای کپی کردن خاطرات این‌وآن در صفحات کتاب بگذارد… اصلاً این داده‌ها را به کی بدهی نمی‌تواند بنویسند؟

حقیقی: من خودم یک بار چون در ارتش خدمت می‌کردم کلی این به قول معروف مصالح نوشتن در آنجا وجود داشت که جزو اسناد طبقه‌بندی شده هم نیست در دسترس عموم است. نامه‌ها و خاطرات، مکاتبات فرماندهان نظامی. نوشته‌هایی دربارهٔ عملیات مختلف جنگ. همه هم منتشر شده. اصلاً کار کودکانه‌ای است که آن‌ها را بخوانی و مجدداً در قالب یک روایت با دو سه تا شخصیت کلیشه‌ای بازتولیدشان کنی. انگار شخصیت‌هایمیم عزیز وارد ایرانشهر شده‌اند.

بارسقیان: اصلاً چرا باید برای این کار یوگا کار کرد؟

حقیقی: در یکی از پست‌هایش گفته بود موقع رمان‌نویسی غذای ناپاک نمی‌خورم! منظورش فست فود بوده؟

بارسقیان: واقعاً اوج عوام‌فریبی است… فکر می‌کند با دستهٔ کورها طرف هست.

حقیقی: خب نویسندگی را می‌خواهد به آیینی جعلی تبدیل کند. آیینی که گورویش هم خودش شده باشد. این طوری در پی یک کسب‌وکار است البته تا همین‌جا هم برایش خوب بوده.

بارسقیان: راستش به نظر من کلاً مسیر را سروته‌ آمده است.

حقیقی: همیشه دلش می‌خواسته تبدیل به مرجعیت ادبی بشود.

بارسقیان: آخر چطور می‌شود؟ با یک اینستاگرام که حرف‌های قدیمت را در آن تکرار می‌کنی؟

حقیقی: خب این ایستگاه پایانی بزرگواری است.

بارسقیان: الان آمده در اینستاگرام.

حقیقی: بله ایشان سال‌ها بود که می‌گفت نمی‌توانم در شبکه‌های اجتماعی باشم. وقتم رو برای پروژه‌های مهم‌تری لازم دارم.

بارسقیان: حالا هم که آمده می‌بینیم به مبتذل‌ترین شکل ممکن برخورد می‌کند. یادت هست آن پست‌های اولش؟ همین‌که آمار لایکش بالاست ـ البته نگن الان حسودی یا فلان.

حقیقی: نه. این همه چهرهٔ مجازی و اینستاگرامی، که لایک می‌گیرند. نگران نباش، تمایز خواهی خاصی محسوب نمی‌شود دیگر این روزها لایک و کامنت جمع کردن. لازم باشد آدم به آن‌ها حسادت کند. نه به ایشان.

بارسقیان: بله. مسئلهٔ ما که این نیست…

حقیقی: نه نیست. ببین ایشان از روز اول به دنبال انحراف دادن به این فضا بود. از روز اول دنبال این بود که نگذارد صداهایی در ادبیات ما پیدا شود. من حاضرم این موضوع را شهادت قانونی هم بدهم. در هر محضرخانه‌ای هم که بگوید می‌روم تعهد رسمی می‌دهم اگر لازمش باشد! اصلاً آدمی که مدام می‌گوید اول صادق هدایت و بعد فهیمه رحیمی موردعلاقهٔ دانشجویان است پیام می‌دهد که هر دوی این آدم‌ها سرمایهٔ فرهنگی محسوب نمی‌شوند. بعد یک جایی هم گفته زیر هشت هزار نفر خواننده داشته باشی، نویسندهٔ بدون مخاطب محسوب می‌شوی. وضعیت صنعت نشر در کشور ما مشخص است. نبود کپی رایت، ناشری که با قلدری فسخ قرارداد می‌کند و کلی مسئلهٔ دیگر را می‌دانیم و بعد این آدم را گذاشته‌اند که بیاید بگوید خب نویسنده‌ای که این همه بلا سرت آمده برو و دلسرد بشو چون تو بر اساس نظریهٔ هپروتی بنده نویسندهٔ بدون مخاطب محسوب می‌شوی و بر طبق همین نظریه از جهت نویسنده بودن آبرو هم نداری.

بارسقیان: بله درسته…

حقیقی: پیام ایشان روشن به ما رسیده است.

بارسقیان: دوتا صفحه هم دارد.

حقیقی: لابد حرف‌هایش تو یکی جا نمی‌شده، دوتا صفحه باز کرده.

بارسقیان: به نظرم در کل برای هر نفر یک صفحه کافی است. درست است که حالا در حد تیک آبی نیستیم، ولی یک کسی هستیم دیگر… آن کلمه آفیشیال چیست که می‌زند آن بالا! بگذریم. وقتی توی پست‌های شهسواری در اینستاگرام دقیق شوی متوجه می‌شوی می‌خواهد شکل خاصی از صورت مثالی نویسنده را جا بیاندازد اما خود شکل همین رفتارهای خودش ضدیت قوی‌ای با همان صورت مثالی محبوبش دارد. این آدم دربارهٔ نویسندگی جهانی حرف می‌زند؛ می‌گوید بوف کور ننویسید و همسایه‌ها بنویسید. یک سری نویسنده‌های خارجی هم دارد…

حقیقی: جان گریشام ـ جورج مارتین… دانیل استیل…

بارسقیان: او می‌خواهد بگوید شما باید سعی کنید این طوری بنویسید، مثل این‌ها باشید. ولی عملاً خودش هیچ نسبتی با آن‌ها ندارد. نه نسبتی با محمود دارد و نه با هدایت و نه جان گریشام. حتی با فهیمه رحیمی هم ندارد. یک مدت شایعه شده بود که ایشان تمام کتاب‌های خارجی دربارهٔ داستان‌نویسی را به زبان انگلیسی خوانده…

حقیقی: جدی؟! امتحانش را کی می‌دهد؟

بارسقیان: (خنده) نمی‌دانم. ولی شایعه برای ایشان بود و بخشی از کارکردش خالی کردن دل دیگرانی است که ممکن است بخواهند ایده‌ای را مطرح کنند.

حقیقی: من یادم هست دربارهٔ چرمشیر در تئاتر هم می‌گفتند.

بارسقیان: بله. البته ایشان در واقع کارشان انباشت کتاب و چسباندن تکه‌پاره‌های دیالوگ‌های این‌وآن است. کلاژکارها.

حقیقی: آره می‌گفتند کتاب‌ها را جلد می‌کند و می‌گذارد کناری. این‌ها مدرسه می‌روند؟ کلاس چندم هستند؟ همه کتاب‌ها را خوانده‌اند، منظم و مرتب، به ترتیب…

بارسقیان: بله. حالا آقای شهسواری با این شایعات می‌خواهد بزرگوار شود؟ اینکه می‌گوید فلانی زیاد خوانده است؛ مزخرفی که دربارهٔ یزدانی‌خرم هم می‌گویند ـ پس چرا بیست سال است دارد حرف‌هایش را تکرار می‌کند؟ این چه استدلالی است؟

حقیقی: بهترین جواب در مقابل چنین مزخرفی این است که بگویی خب امتحانت را کی می‌دهی؟

بارسقیان: امتحان سر کتاب ایرانشهر است…

حقیقی: آهان! پس حوزه امتحانی شهرستان ادب بوده و ما خبر نداشتیم. خوب شد گفتی چون من فکر کردم با هدف دیگری وارد این موسسه شده‌اند. (خنده)

بارسقیان: آنجا چندین سال است که دارد درس می‌دهد و یادت هست که دعوایی بین احمد شاکری و مدیریت شهرستان ایجاد شده بود؟ ما که خیلی آشنایی‌ای نداریم ولی اصل بحث چیست؟ وقتی استادی را می‌تراشند که عمیقاً حرف‌های خاصی نمی‌زند، وقتی کسی دست به نقد او می‌زند؛ سیستمش را نقد می‌کند و نشان می‌دهد که چطوری علارغم ادعای مبنی بر «همسایه‌ها، همسایه‌ها» کردن به شکلی زیرپوستی عاشقانه‌های آبکی را وارد فضای ادبیات جدی می‌کند و در نهایت می‌شود امری مبتذل… احمد شاکری داشت همین را به شکلی آشکار می‌گفت؛ همان‌طوری که در مشرق گفتند این ایرانشهر رمان که هیچی، حتی کتاب هم نیست و برایش دلیل و مدرک آوردند و همان‌طوری که خودت در بهشت مغولی نشان دادی که کتاب، چه کتاب افتضاحی است؛ این‌ها گوش نمی‌دهند. انگار گوش‌هایشان را گرفته‌اند. حتی رفتار زشتی با احمد شاکری کردند که به دور از انصاف بود. انگار نمی‌خواستند شعبده‌بازی این آدم را باور کنند.

حقیقی: شعبده‌کاری، کار این قبیل روزنامه‌نگارهای پسا ‌۷۸ ای است. نکته‌ای که باید در مورد شهسواری و کل این بازی ژانر و این‌ها بدانیم این است که کلاً یک کتاب دارند، یعنی یک مدل کار را توی جلدهای مختلف می‌گذارند و می‌گویند مثلاً اینجا تریلر نوشتم، اینجا ژانرم جنگی است، اینجا پست‌مدرنم، اینجا فلان ولی تفاوت چندانی من واقعاً بین بهشت مغولی با میم عزیز با شب ممکن ندیدم. این سه تا کتاب را مثال می‌زنم به این خاطر که تنها کتاب‌هایی هستند که در مورد این نویسنده، رویشان تسلط دارم. هر سه یک پیام واضح دارند. روشنفکرها و کلاً آدم‌هایی که سبک زندگی خارج از آن یک‌دستی مضامین فراگیر دهه شصت پیدا کرده‌اند، مشتی مشنگ فاسد هستند. همین. همه‌اش همین ایده را مدام دارد تکرار می‌کند. آن هم با ترفندهای ژورنالیستی. در اصل پیامی است که گویی وظیفهٔ حراست از منزوی شدنش بر عهده ایشان گذاشته شده.

بارسقیان: اینکه ایشان نویسنده نیستند ولی روزنامه‌نگار حرفه‌ای هستند شکی نیست…

حقیقی: اما حنایشان دیگر رنگی ندارد.

بارسقیان: اگر نداشت نمی‌توانست در اینستاگرام موفق بشود…

حقیقی: راستش اصلاً موفق نیست به نظر من.

بارسقیان: چرا؟

حقیقی: موفقیت در اینستاگرام را چی می‌دانی؟ مردم آنجا دارند ماهی چندین میلیون تومان پول درمی‌آورند. آنجا جایی است تجاری. کار تبلیغات و کپی‌رایت‌نویسی است. اصلاً جای بزرگواری نیست. یا اینکه کلاً صفحهٔ شخصی و گفتگو با دوستان. ولی کاری که این آدم می‌کند که بازنمایی از زندگی اجتماعی و شخصیش نیست. خودتبلیغاتچی‌گری‌ای است ولی نه کتاب‌هایش به چاپ بالایی رسید و نه کلاس‌های پُرباری برگزار کرد و فلان… حتی همان پیام را هم با این کارها منزوی‌تر کرد و من حس می‌کنم خودش هم ایمانی به آن ندارد.

بارسقیان: حرفم را پس می‌گیرم. درست می‌گویی. صرفاً در خرید لایک موفق هست.

حقیقی: در آن هم موفقیت نیست.

بارسقیان: (خنده) خودت گفتی دیگر. می‌خواهد گوروی نویسندگی شود و این کار تمام گوروهاست.

حقیقی: درسته. اما نویسندگی نه آیین دارد و نه روش مشخصی دارد…

بارسقیان: راستش قبول ندارم آیین ندارد. آیین خودبسنده دارد.

حقیقی: آیین جمعی و فرقه‌ای که ندارد.

بارسقیان: متأسفانه گاهی تدریس کردن زیاد و نان خوردن از این راه، توهم آیین و را ه و مسلک درست کردن می‌دهد مخصوصاً وقتی که انجمن پنجاه‌ویک یا صنف کشکی داستان‌نویسی راه بندازی. نویسنده خود آیینی درونی دارد.

حقیقی: ببخشید پدر بودن هم خود آیینی درونی دارد. سرکار رفتن هم خود آیینی درونی دارد. زنده ماندن کلاً خود آیینی درونی دارد. خیلی چیزها دارد. وقتی چیزی می‌تواند در هر حوزه‌ای وجود داشته باشد یعنی وجود ندارد. یک مدل واحد با جنبه‌های مشخصی در نویسندگی وجود ندارد پس گورویی لازم نیست. گورو برای انحراف است.

بارسقیان: این برای کسب‌وکار است.

حقیقی: بیشترین پول را از تدریس داستان‌نویسی در ایران کی درآورده؟ احتمالاً همین شخص. بعد این آدم دربارهٔ بزرگواری حرف می‌زند. دربارهٔ طینت نفس حرف می‌زند. کسی که کار تجاری می‌کند، سفارش نوشتن می‌گیرد آن هم در سطح کلان… چنین آدمی هر کاری که می‌کند بکند به خودش مربوط است اما حرف ایدئولوژیک نزدند. من با کار تجاری مشکلی ندارم ولی اینکه از ایدئولوژی دکان درست کنی مشکل دارم به شدت. از معصومیت جوان‌ها سوءاستفاده کنی و برایشان بزرگواری کنی اینجا من مبارزه می‌کنم.

بارسقیان: هر کسی که نویسنده است دلش می‌خواهد مشهور و معروف شود. موفق شود.

حقیقی: ما نویسنده‌ایم. نه واعظ هستیم نه بزرگوار آیین‌های معنوی. نویسنده برای سرگرمی می‌نویسد، و می‌خواهد سهمی از بازار سرگرمی را به خودش اختصاص بدهد. تا اینجا خیلی طبیعی است.

بارسقیان: نکته اینجاست؛ تمام نویسنده‌های موفق غربی همه‌شان می‌گویند تمام حرف‌های امثال شهسواری که در کلاس‌ها منتقل می‌شود را باید ریخت دور. این تناقض بزرگی است. در واقع امثال شهسواری عدم موفقیت را به مردم یاد می‌دهند. یک قیاس ساده بین حرف‌های کلاس ایشان و حرف‌های یکی مثل استیون کینگ مسائل زیادی را آشکار می‌کند. خود آیینی شخصی دارند این‌ها.

حقیقی: بله این را که نمی‌شود بیایی به شکل انبوه تکثیر کنی. این عوام‌فریبی است. اصلاً ببین کسانی که در دنیا نویسندگی خلاق می‌خوانند شاید چند درصدشان بخواهند نویسنده ادبیات داستانی شوند. یعنی یک درصدشان هم نمی‌خواهند نویسنده‌ای مثل تقی مدرسی یا حتی زویا پیرزاد بشوند. شرایط این شکل نویسنده شدن بسیار به ندرت برای کسی پیش می‌آید. اما از آن طرف ما به نویسندگی خلاق خیلی خیلی نیاز داریم و از همین بابت، برای نویسندگی خلاق انواع و اقسام اشتغال‌ها وجود دارد. از تلویزیون و رادیو و روزنامه گرفته تا تولید کتاب‌هایی مثل آشپزی و آموزشی و کمک‌درسی و همیاری مهارت‌های زندگی و مانند این‌ها. نویسندگی خلاق دانشی را در اختیار افراد صاحب استعداد و خلاقیت می‌گذارد که می‌توانند واقعاً برای جامعه‌شان مفید باشند. از دنیای سرگرمی تا آموزش تا رفاه اجتماعی و آموزش همگانی، تمام این حوزه‌ها احتیاج به نویسندگانی دارد که نویسندگی خلاق خوانده‌اند. ما باید بدانیم و یاد بگیریم که نویسندگی خلاق یک رشتهٔ هنری، ذوقی و حتی در لحظاتی علمی است که برای بردن کتاب به نشر چشمه نیست. این بدبختی ما در این کشور است. نویسندگی خلاق نیاز عمومی در جامعه‌ای است که رسانه‌های مُدرن دارد و با مسائل فراگیر و تازه جمعی درگیر می‌شود. جامعه همیشه به متن‌های خلاقه نیاز دارد. منتها ما اینجا یاد می‌دهیم که همه می‌خواهند فروغ فرخزاد و صادق هدایت شوند و از آن طرف شاهدیم که آموزش نویسندگی خلاق اینجا در حد سخیفی ارائه می‌شود. آدمی که بیست سال است دارد یک حرف را می‌زند و یک وجب تجربه و اطلاعات را می‌خواهد به هزار نفر انتقال بدهد یک تنه! گویی نویسندگی خلاق مکان این‌ها است. فاجعه است. چهارتا چرند مثل پلات و شخصیت‌پردازی و تعلیق… هی این‌ها را به سطحی‌ترین شکل ممکن مطرح کنیم. خود آدم خسته نمی‌شود؟

بارسقیان: درسته…

حقیقی: یک سؤال: به نظرت چقدر می‌شود از حضور شهسواری به‌عنوان کاغذ تورنسل نسبت به بی‌تفاوتی آن فضا در مقابل جهل و ارتجاع استفاده کرد و مورد سنجش قرارش داد؟

بارسقیان: گام اول اینکه خودشان در ناآگاهی هستند. یعنی سازمان‌هایی که این پا به آنجا می‌گذارد گاهی ناآگاهی نقش بزرگی بازی می‌کند. مخصوصاً که طرف شعبده‌باز خوبی هم هست.

حقیقی: تردستی با ویکی‌پدیا. (خنده)

بارسقیان: این آدم در اینستاگرام این کار را می‌کند و البته یک بخش دیگرش از روی همسویی است. نشر چشمه برای من نمونهٔ چنین موردی است.

حقیقی: یعنی موافقی نشر چشمه با جهل و ارتجاع همسو است؟

بارسقیان: وقتی دم‌به‌دم شهسواری می‌دهد بیرون لابد همسویی‌هایی هم دارند دیگر! مخصوصاً در آن کتاب حرکت در مه. از نشر چشمه بعید است که بعد از این همه چاپ کتاب‌های خارجی خوب تئوری ادبی و رمان خوب خارجی چنین کتابی منتشر کند و به چاپ چهارم هم برساند. حتی اگر شما دنبال پول هستید همان پائولو کوئلیو که الان دنبالش هستید بهتر است. اینجا آدم شک می‌کند.

حقیقی: بله آن هم در این موقعیت بی‌کاغذی.

بارسقیان: این نشری است که گُلدمن منتشر کرده است. دولت‌آبادی و درویشیان دارد. انگار نمی‌تواند نفی کند این آدم را. نشری که گلدمن چاپ می‌کند چطوری می‌تواند شهسواری هم چاپ کند؟ آن هم کتابی مثل حرکت در مه…

حقیقی: یادم است مسعود دیانی می‌گفت مطلبی دربارهٔ کتاب حرکت در مه دارد. فقط ای کاش این مطلب را منتشر می‌کرد.

بارسقیان: نمی‌دانم. مسعود دیانی سه مورد دربارهٔ این کتاب خاص به من گفته است که عینش رو بهت می‌گویم: ۱. سرقت ادبی. ۲. کتاب‌سازی و ۳. اشتباهات فاحش. نصف هر کدام از این موارد برای مرخص کردن این کتاب کافی است وای به تجمیع آن‌ها. البته امیداوریم این موضوع را رسماً اعلام بکند. اگر کسی هم موردی دارد می‌تواند به خودش بگوید تا شبهه‌ای ایجاد نشود ولی…

حقیقی: الان می‌تواند منتشر کند.

بارسقیان: شاید ملاحظات خودش است اما چیزی از وضع خراب این کتاب کم نمی‌کند. همین نشر چشمه از بنده ترجمهٔ کتابی دارد به نام فیلمنامه‌نویسی آلترناتیو. این‌ها که ما را مسخره می‌کنند که بی‌مخاطبیم؛ کتاب به چاپ دوم رفته ولی گویا کاغذ ندارد کتاب را چاپ کنند ولی کتاب آقای شهسواری را کاغذ دارند. خب اگر ترجمهٔ من بدترین ترجمهٔ عالم هم باشد، کیفیت سازوکار درونی آن کتاب و میزان درجهٔ آموزشش نسبت به بهترین و حتی صادقانه‌ترین نوشتهٔ آقای شهسواری دربارهٔ داستان‌نویسی بالاتر و والاتر است. مشکل شما کجاست؟ معلوم است. اوضاع وقتی خراب می‌شود که کتاب خودت؛ کارآگاهان خونسرد که ظرف سه ماه پانصد نسخه فروخت را می‌آیند و فسخ قرارداد می‌کنند.

حقیقی: به من می‌گویند تو مخاطب نداری. جلوی آدم را می‌گیرند یک سری آدم بی‌ارزش را بزرگوار می‌کنند تا ما را سرکوب کنند. جلوی چشم همه کتاب من را فسخ قرارداد می‌کنند و کتاب آن یکی را به چاپ بیست و فلان می‌رسانند بعد آقاشون هم در مصاحبه با رضا فکری یکی‌یکی نام می‌برد که این‌ها نویسندگان مخاطب دار ما هستند. خب این ارتجاع نیست؟ ضایع‌بازی از این بیشتر؟ همین کتاب شکوه مرگبار که الان در نشر اسم چاپ شده دارد فروشش را می‌کند و مخاطب خودش را هم دارد. این موفقیت است. حالا هرچقدر می‌خواهید آن مدرسهٔ غیرانتفاعی نورچشمی‌ها را توی چشم همه فرو کنید. منتها حنا تا یک جایی رنگ داشت.

بارسقیان: جوابی ندارم.

حقیقی: ارتجاع همیشه ناشی از ترس مفرط ما از دیگری است. دیگرانی که هنوز سرسپردهٔ این تصویر سراسرنمای «تک‌شاخ» بودن نشر چشمه و شهسواری و یزدانی‌خرم و فلانی نشده‌اند. هنوز صدای مستقل خودشان را دارند. هنوز باور نکرده‌اند تنها جایی که می‌شود کتاب منتشر کنند نشر چشمه باشد. این‌ها می‌روند جاهای دیگر موفق می‌شوند و بعد شما می‌مانید و حوض پرمخاطبان. حوض خوشگلی که حالا فقط خسران می‌دهد. همیشه زیان می‌دهد. چاپ می‌کنند در خسران‌اند، فسخ قرارداد می‌کنند در خسران‌اند، می‌خواهند منزوی کنند دودش به چشم خودشان می‌رود. حتی بیانه هم می‌دهند در خسران‌اند.

بارسقیان: بیانیه‌ای که یزدانی‌خرم امضا کرد؟

حقیقی: آخر آدم دربارهٔ مدرسهٔ غیرانتفاعی خودش بیانیه می‌دهد؟ نیازی دارد مدرسه‌ای که از آموزش پول‌سازی می‌کند برایش بیانیه بدهی؟ بهترین مدرسه دنیا هم که باشد، بیانیه ابزار این کار نیست. در اصل دوستان آگهی نوشته‌اند و با عکس خودشان به‌عنوان فارغ‌التحصیلان نمونه تبلیغ کرده‌اند. شبیه این آگهی‌هایی که مدرسان فلان می‌دهد برای جذب دانش‌آموز و دانش‌پژوه با بالاترین رتبه تک‌رقمی. درک درستی اگر از مقولهٔ بیانیه داشتند این رفتار از سر ناآگاهی را اجرایی نمی‌کردند.

بارسقیان: واقعاً عجیب است که حداقل سه نفر از امضا کننده‌هاش کارمندهای نشر چشمه هستند.

حقیقی: رتبه‌های تک‌رقمی هستند دیگر! (خنده)

بارسقیان: بله این بیانیه نیست. خنده‌دار است. اما یک نکته داشت. بیداری اجتماعی. یک مرتبه همه جوابشان را دادند و خیلی هم خوب جواب دادند و همین امیداورم می‌کند. امیدوارم آگاهی در مخاطب‌ها اتفاق بیفتد. ببین در گفتگوی قبلی پرسیدم چرا این‌ها طوری‌شان نمی‌شود؟

حقیقی: اصلاً برنامه این بوده که این‌ها بزرگ شوند که بعد بیایند مدرسه‌شان را تبلیغ کنند. جلوتر از این نمی‌روم چون معلوم است چه می‌خواهم بگویم.

بارسقیان: می‌خواهند همه را مرعوب می‌کنند و منتقدها را به شکلی بچه‌گانه می‌رانند.

حقیقی: مدام می‌گویند این‌ها عقده‌ای هستند و حسود و می‌خواهند جای ما باشند و فلان. شهسواری کپشن می‌نویسد عکس فرشتهٔ مرگ می‌گذارد و می‌گوید تمام نویسندگان مرد ایران ضدزن هستند. من که در همین نقد کتاب بهشت مغولی ضد زن بودن این آقا را با دلیل و مدرک ثابت کرده‌ام. بس نیست؟ می‌خوای ادامه بدهی؟ من که پایه‌ام!

بارسقیان: پس روشن شد چرا همیشه سرجایشان هستند… اما باید برگردیم به مخاطب. آقا و خانم محترم لایک نکن. تو انتخاب‌های لایک بیشتری داری.

حقیقی: من پروژه‌ای دارم واسازی صفحات اینستاگرام این‌ها… شکل عوام‌فریبی که فلان کاربر و فلان کاربر دارند چه طور در جهت تحمیق مردم حرکت می‌کنند. حالا گام‌به‌گام پیش خواهم برد کار را.

بارسقیان: من می‌گویم مخاطب انتخابش نباید حرکت در مه باشد. این همه کتاب داستان‌نویسی واقعی و خوب وجود دارد. تا کی مخاطب می‌خواهد کپیِ کپیِ کپی بخرد. این همه رمان خوبِ نخوانده. اصلاً رمان خوبِ نخواندهٔ خارجی. مرعشی چطوری جزو گزینه‌ها هست؟

حقیقی: تا توپ مرواری هست و دایی جان ناپلئون هست چرا باید این‌ها را خواند؟ این‌ها را خواندید؟ خب بروید جهانبگلو و شایگان بخوانید. این‌ها فضا را بستند و نگاهشان ارتجاعی است. مرعشی و فلانی و فلانی را می‌گذارند جلوی دست که یک چیزهای دیگری را از جلوی دست مخاطب دور کنند. بابا اصل مطلب همین است. می‌خواهند شما جز این رمان‌های زرد سطحی سراغ چیز دیگری نروی. حالا دیگر خودت می‌دانی، آقا و خانم مخاطب!

بارسقیان: مخاطب انتخاب دارد و این همه انتخاب خوب هم در دسترس هست. باید آن‌ها را انتخاب کرد. حتی در انتخاب کلاس داستان‌نویسی هم گزینه‌هایی بهتری داریم. این همه آموزش آنلاین، این همه کتاب خوب… ویدیوهای آموزشی…

حقیقی: بله دوره‌ای بود گلوگاه‌ها را این‌ها گرفته بودند. راهی وجود نداشت. ما مجبور بودیم با این افراد مواجه شویم اما امروز دیگر این ضرورت نیست. راه‌های بهتری برای نویسندگی خلاق وجود دارد و هر روز هم باید بهتر و بهترش کنیم.

بارسقیان: می‌توانم بگوییم با این‌ها چشم تو چشم شده‌ام و پشت نگاه خالی‌شان را دیده‌ام. لازم نیست همه ببیند.

حقیقی: نسل تازه‌ای آمده و ما داریم صدایشان را می‌شنویم. چرا باید مدام همان آهنگ‌های تکراری را برای خودمان پخش کنیم؟

بارسقیان: آهنگ تکراری تا وقتی در گوش خودت باشد و برای خودت باشد خوب است. اما وقتی می‌خواهی چیزی ارائه بدهی… نه… امیدوارم این موضوع به خوبی درک شود…