دربارهٔ کاسبان جامعه بستهٔ انضباطی
دانیال حقیقی
نوشتن که فقط تایپ کردن نیست و فراتر از آن، ارزش روشنفکری در مجادلهاش برای گشودگی فرهنگی و آزادی است اما در عین حال همین ارزش هم مانند مفهوم آزادی، از محدودیتهایش و محدود بودنهایش میآید، پس از این جهت که خطر سر و صدای پلیسها و مبصرهای چهلپنجاهسالهٔ بازی، کسانی مثل محمد حسن شهسواری، لیلا نصیریها، محمد طلوعی و باقی همپالکیها وجود دارد، برایتان مینویسم.
اینها معتقدند که دیگران فقط برای اینکه آدم خودشیفته هستند و به خاطر انگیزههای نوکدماغی مینویسند اما مثلاً نظری دربارهٔ یکی از شاگردان خودشان که مدام میخواهند نامش را فراموش کنند ندارد (بهاره رهنما را میگویم) یا مثلاً میگویند افسردهای و از وضعیت طبقاتی و روانی خودت ناراحتی و یا اینکه توهم دارند که اصلاً کسی هست در این دنیا که دربارهشان فکر هم میکند! نویسندهای که هم میخواهد روشنفکر باشد و هم مبلغ آیینِ ژانرنویسی فیک است. هم میخواهد شاگرد گلشیری باشد و هم عامهپسند بنویسد، میشود یک آدم قلابی که هیچکدام نیست و کار هردو فیگور مذکور را خراب میکند.
ما این فیک بودن را در عرصه ترجمه هم داریم. به طور مشخص اینجا میخواهم درباره پیمان خاکسار و امیرمهدی حقیقت صحبت کنم. مترجمهایی که نقش انتخابگر بودن مترجم را با انبارداری اشتباه گرفتهاند. در اینجا جای آنکه بخواهیم با ذکر نمونههایی از غلطهای ترجمهای فیک بودن اینان را ثابت کنیم میتوانیم با اشاره به رویکرد اللهبختکی به کتابهایی ناگهان سردست میگیرند اشاره کنیم. آخر واقعاً، شما به من بگویید سداریس چه ارتباطی با ویکتور پلوین و یا فلن اوبراین دارد؟ برادران سیسترز چه ربطی دارند به فیلیپ راث؟ یا در مورد امیر مهدی حقیقت جومپا لاهیری کجای کار است و ریچارد فورد کجا؟! جیکیرولینگ آن وسط چه میگوید؟
شاید هنوز برای برخی از خوانندگان این مطلب جا نیوفتاده باشد که خرابکاری این مترجمها از چه بابت است: با این پرکاری و خرابکاری در کشوری که تیراژ کتاب مثلاً هزارتا هم نیست، چه شاهکارهایی را اینها میسوزانند با ترجمههایی حتی در عنوان هم ایراد دارد و مثلاً شاهکار دان دلیلو با نام «سوت ممتد» را به اسم نامتجانس و بیربط «برفک» ترجمه میکنند.
در مورد نویسندههایی مثل طلوعی و شهسواری داستان کمی تفاوت میکنم. شهسواری، که ناگهان به گوروی ژانرنویسی بدل میگردد، طوری رفتار میکند که گویی بهتازگی ژانر را کشف یا حتا ابداع کردهاند. حال آنکه ژانر جنایی و امثالشون کلی کتاب راهنمای مقدماتی دارد شما اگر صورتبندی جدیدی داشتی بیا بگو وگرنه با ساده نویسی و دو تا اصطلاح تعلیق و گره گشایی که چیزی پیش نمیرود. ژانر یعنی تلفیق قواعد ادبی با نیازهای بازار. حالا اگر درون این چارچوب با محدودیتهایش، بفهمیم چه کارها میشود کرد و چقدر میشود خلاق بود آنجا واقعاً تبدیل به گوروی واقعی نویسندگی میشویم.
در کل روشنفکر فیک و قلابی یا نویسندهٔ الکی و قلابی را میشود از روی یک ویژگی خیلی بارز شناسایی کرد: اینکه همگیشان میخواهند معلم و در نهایت مرشد جمع باشند. چون نویسنده واقعی و اصیل برای این به نوشتن رو آورده که چیزی هست که او درست نمیداند و ابهامی در کار هست و نویسنده در پی کشف آن ابهامات و ناشناختهها است.
اما نویسندهای که معلم و مرشد شده یعنی استادکار شده و برای هرچیزی نسخهای در آستین دارد و با این شگرد در پی شاگردسازی و تولید انبوه کارگاهی است. پس هم بازاریاب میشود، هم صابمجله، هم برای تولیدات برند خودش نقش پلیس و مبصر چهلسالهٔ کلاس را بازی میکند، به دو منظور: اول برای ایجاد و تنظیم محفل خودش و دوم، سرکوب دیگران که مبادا برای محفل و حرفهاش مشکلی ایجاد کنند.
اینجا دقیقاً نقطهای است که استراتژی گوروهای ادبی، با استادان ترجمه، مثل خاکسار و مابقی، و دکانداران نشر و مجله، مثل فصلنامههای قوچانی و دمودستگاهِ رسولافها، در کانتکس جامعه انضباطی به هم میرسند: چرخ دارودستههای بزرگ بچرخد تا آنها که میخواهند مستقل بمانند و از قواعد انضباطی، نعل به نعل پیروی نمیکنند، له شوند. پس ساده و روشن بنویسید، از خوش ساختی و خوش اخلاقی و خوش برخوردی دم بزنید، تا هر بلایی خواستید و هر برچسبی خواستید به بقیه بزنید و با خیال راحت هم بزنید… و بعد بروید هر آشغالی خواستید تولید کنید و ما برایتان بزرگوارش میکنیم.