فرهنگ به‌مثابهٔ احتضار هنرزمانِ خوانش 7 دقیقه

شایان عسگری

در سال ۱۹۹۱ فردی به نام ژاک لانگ در سمت وزارت فرهنگ فرانسه دست به اصلاحاتی زد که بعدها یعنی تا به امروز فرانسویان از او به‌عنوان ناجی فرهنگ فرانسه نام می‌برند. او رویه‌ای را پیش گرفت خلاف جریان نام شاخص دیگری در فرهنگ فرانسه به نام آندره مالرو. او که در دوران ریاست جمهوری دوگل و دههٔ شصت مشغول به کار بود به‌نوعی سیاستی را در پیش گرفت که ثمره‌اش آخرین نسل درخشان از هنرمندان فرانسوی بود که در فاصلهٔ دههٔ شصت تا دههٔ نود آخرین کوشش‌هایشان را برای حیات هنری کردند که به قول فرانسویان امروز، ژاک لانگ فرهنگ را از آن‌ها نجات داد؛ اما او چه کرد؟ مهم‌ترین مسئله‌ای که فرانسویان و لانگ در مانیفستش به آن اشاره می‌کنند، لیبرالیزه کردن هنر و فرهنگ بود که به طور ساده به معنای این است که هر کسی فرصت و تریبونی را برای فعالیت در آنچه به زعم خودش هنر یا فرهنگ می‌نامد، دارد و به طور خلاصه این جریان به جایی منجر می‌شود که دیگر هیچ جریان هنری در فضای هنری فرانسه که همیشه میزبان جریانات هنری بود حقی برای حیات ندارد. اما به جای هنر و جریانات هنری که در یک بستر تاریخی پیش می‌رفتند پدیده‌ای به نام قاعده ظهور کرد و از خود فرهنگ را زایید. فرهنگی که هیچ شباهتی به هنر یعنی استثنائات فرانسوی ندارد. استثنایی که در خودش تاریخ دارد؛ اصیل است و از دل فضایی آکادمیک (نه به معنای دانشگاهی) بیرون می‌آید. اما امروز بعد از قریب به سی سال فرهنگ فرانسه در کجا قرار دارد؟ و پاریس به‌عنوان آغوش باز فرهنگی- هنری جهان امروز چه کسانی و چه فرهنگی را در آغوش خودش می‌یابد؟

برای پاسخ به این پرسش‌ها و هم‌چنین صحبت دربارهٔ وضعیت فرهنگی- هنری در ایران قصد دارم از دوگانهٔ فرهنگ (قاعده) و هنر (استثنا) و هم چنین با وام گرفتن از مراد فرهادپور، از دوگانهٔ ادغام و انزوا، استفاده کنم. مراد فرهادپور در صحبت‌هایی که دربارهٔ وضعیت سیاسی اجتماعی ایران کرد از دوگانه‌ای نام برد که درک این دوگانه به راستی در هر وضعیتی می‌تواند راهگشا برای یک بحث اساسی و خلق یک رویکرد انضمامی باشد. او طبق صحبت‌های خودش، ایران را در یک وضعیت ادغام با جامعهٔ جهانی که آن را به خوبی در جریان انتخابات امریکا و یک وضعیت انزوا که آن را در کیفیت زیست و سطح بینش ایرانیان و فعالان ایرانی و هم چنان سیاست خارجی ایران در این چهل سال گذشته مشاهده می‌کنیم. که راه را برای ورود هرگونه فرهنگ دیگری و به‌نوعی امر نو بسته است. چرا که امکان ارتباط با جهان به‌واسطهٔ سیاست خارجی موجود سخت‌تر شده است و غربی‌ها نیز به‌نوعی علاقه و کنجکاوی‌شان را نسبت به ایران (تا جایی که بعضی از مردم ساکن از اروپا خبر از موجودیت کشور و فرهنگی به نام ایران ندارند)، از دست داده‌اند. پس قطعاً این وضعیت انزوا بر فرهنگ، هنر و سلیقهٔ فرهنگی-هنری جامعه نیز تأثیر می‌گذارد. امکان تمایز فرهنگ از هنر سخت می‌شود و قواعد که هم چنین به یاری قواعد دولتی بیش‌ازپیش نفس هنر و خلاقیت هنری و سلیقهٔ مردم را می‌گیرد. درنهایت چیزی نمی‌ماند جز عده‌ای هنرمند سرخورده که جامعه پذیرای استثنائاتشان نیست و عده‌ای دیگر که شارلاتان‌هایی هستند که در این فضای انزوا که امکان مشاهده و ورود و خروج هنر و تفکرات دیگر در جامعه فراهم نیست، به هر وسیلهٔ اعم از تقلیل و ابتذال هنر، تقلیدها و تقلب‌های هنری و گاهی اوقات به‌وسیلهٔ تعصب بر موهوماتی کی هیچ وجود خارجی ندارند، تریبون و فضای فرهنگی کشور را به دست می‌گیرند و در این برهوت نام هنرمند بر خودشان می‌گذارند و کمر بر ارضای جنون‌هایشان چون شهرت، ثروت و گاهی جنسی می‌بندند. قاعده‌هایی را درست می‌کنند که دیگر نمی‌شود کوچک‌ترین تکانی بر جایگاهشان وارد کرد. مریدان و طرفداران خود را در این فضای ایزولهٔ فرهنگی جمع می‌کنند و یک توهم همگانی، جامعه و خودشان را فرامی‌گیرد که آن‌ها هنرمندند و هنر یعنی همین که این‌ها می‌گویند و اصل بر این می‌شود که هر کس بر قواعد موجود بهتر بازی کند، هنرمندتر است. برای مثال در مورد تئاتر مستقل و تیم سابق حاضر در آن، شیوه بر این بود که هر چه جلف‌تر و تقلبی‌تر بهتر. مانند بیشتر نمایش‌هایی که در آن تئاتر بر روی صحنه رفتند و عنوان تئاتر پیشرو و مستقل را یدک کشیدند.

مورد دیگری که اجازهٔ فعالیت را به این افراد می‌دهد نبود فضای نقد است. آن‌ها با سیستم‌های مافیایی پشت پرده، در این فضای بی‌رسانگی که گرچه اکنون به لطف رسانه‌های اجتماعی روزنه‌های تنفسی فراهم شده است، اجازهٔ حضور از هر نقدی را در بستر جامعه می‌گیرند و قواعدشان را مستحکم‌تر می‌کنند.

اما مشکل تنها به اینجا ختم نمی‌شود چرا که این فضایی که از آن در ایران صحبت می‌کنیم، کم‌وبیش در کشورهای اروپایی، از جمله فرانسه نیز حاکم است. در فرانسه نیز قواعد بعد از لیبرالیزه کردن هنر توسط لانگ و هم‌چنین تقلیل هنر به سرگرمی و هنر پنداشتن سرگرمی جایی را برای استثنا باقی نگذاشته است. و جالب است که دوگانهٔ ادغام و انزوا نیز اینجا، نه به معنای ایرانی، بلکه به معنای نئولیبرالیستی خود حاکم است. در ازای فضای لیبرال و آزاد، خودسانسوری را وارد زندگی آن‌ها کرده‌اند و به‌واسطهٔ شدت کار زیاد جایی را برای اندیشه و هر امر خارج از سیستم نگذاشته‌اند. فضای سیستماتیک آموزشی و فرهنگی را پیش گرفته‌اند که از هر ایده، فقط فیگورهایی از آن باقی گذاشته‌اند. امر سیاسی را تنها به فمینیسم و هم‌جنسگرایی تقلیل داده‌اند که سال‌هاست به لحاظ قانونی مشکلی برای آن‌ها وجود ندارد. در فرانسه ادغام و انزوا در نسبت با سیستم و دولت حاکم است که اکنون تمام فرانسویان و فرهنگ و سلایقشان را در دست دارند. آن‌ها در انزوا با فرهنگ و هنر جهان‌اند، خودشان را با دغدغه‌هایشان تنها می‌بینند و دیگر پاریس میزبان جریانات هنری نیست. یک جریان حاکم است و آن همان است که نظام می‌خواهد. اگر هم امکانی برای استثنا (هنر) باشد، این امکان به‌واسطهٔ مشکلات بوروکراتیک و اقتصادی حضورش کاملاً به خطر می‌افتد. به طور خلاصه فرانسویان در ادغام با سیستم حاضر به انزوا دچار شدند. و چون ایران، هنر را در تصاحب کسانی قرار داده‌اند که کارشان تقلب و ابتذال است. تا جایی که کسی مانند گدار در فضای امروز فرانسه کاملاً ناشناخته است. البته با تمام این توصیفات، در اینجا هنوز راهی برای تماشای هنر و استثنائات وجود دارد. اما جامعه پذیرای آنان نیست.

آنچه درنهایت می‌تواند این فضا را بشکند شکاف‌هایی هستند که به‌واسطهٔ شکستن دیوارهای عادت، می‌توانند جای را بر هنر و استثنا باز کنند. مانند گسترش فضای آکادمیک، نقد و ترجمه که جملگی اموری هستند که می‌توانند روند عادت را در هر جغرافیایی بشکنند و راه را برای حیات بیشتر هنر باز کنند.