دانیال حقیقی
حلقههای روشنفکری با جمعشدن برای نان قرضی تفاوت دارد. بزرگترین تفاوت، خروجی پایدار فکری است که از حلقههای روشنفکری بیرون میآید، اما جمعهایی که بر مبنای منجلابهای مشترک و برای پر کردن نقاط ضعف افراد شکل میگیرند، میانتهی و موقتی هستند و برای نان به هم قرض دادن درست میشوند. حلقهٔ نیویورک، یکی از بهترین نمونهها در تاریخ روشنفکری آمریکایی است که با مبانی فکری مشخصی برای چشماندازی مشخص وارد عمل شدند و آینده را شکل دادند. حلقهٔ وین، یکی دیگر از حلقههایی است که توصیه میکنم حتماً دربارهاش مطالعه کنید. با نگاه به تاریخ و ایدههای حلقههای روشنفکری بزرگ دنیا، میشود چند ویژگی مهم را درباره همهشان برشمرد که مهمترینش، باز بودن این حلقههاست. چون یک حلقهٔ روشنفکری برمبنای اختلاف نظر میان اعضا شکل میگیرد که دغدغهٔ مشترکی دارند. حلقه فکری، برخلاف نامش، نمیتواند بسته باشد و باید تا جای ممکن از نظر جامعشناختی انعطافپذیر و پذیرنده باشد تا بتواند هرچه بیشتر خاک خودش را برای پرورش ایدههای و محصولات فکری غنی کند.
ویژگی دیگر میانرشتهای بودن حلقههای فکری است. در یک حلقهٔ فکری همه آرتیست نیستند، همه جامعشناس نیستند، همه رماننویس نیستند. حلقههای فکری برای باز کردن افق نگاه یک جامعه و دموکراتیزه کردن سرمایه فرهنگی شکل میگیرند ولی جمعشدن برای نان قرضی معمولاً افراد شبیه به هم را گرد هم میآورد و در نهایت هیچکدامشان هم از این منجلاب مشترک، مرواریدی صید نخواهد کرد. ویژگی دیگری که اعضاءِ گروه باید برای حضورش در حلقهٔ روشنفکری، اهمیت زیادی قائل شوند صداقت است. متاسفانه جمعها و محافل هنری و فکری جاذبهٔ عجیبی دارند برای کشیده شدن پای شیادها و نوکیسههایی که به دنبال مقاصد آبکی و نوکدماغی سر کلهشان خیلی زود پیدا میشود. اینها اما در جمعهایی که برای نان قرضی شکل میگیرند مثل قرص ویتامین هستند و عجیب میتوانند چنین جمعهایی را به خوبی مدیریت کنند و نان قرضی را طبق قانون گعده تقسیم کنند.
تداوم هم مهم است اما تداوم با اراده و خواستن اتفاق نمیافتد. تداوم تنها چیزی است که وقتی همه چیز واقعاً درست سر جایش خودش نشسته باشد، اتفاق میافتد و نقش آزمون راستی آزمایی را ایفا میکند. اگر یک حلقهٔ روشنفکری، واقعاً دوام داشت و توانست پیوسته و مداوم به قدرتی اجتماعی برسد و از آن قدرت برای تحول استفاده کند، این یعنی اعضاء حلقه آدم حسابی بودند و میشود رویشان اسم “الیت” گذاشت و با خیال راحت به عنوان نخبههای جامعه معرفیشان کرد. اما اگر آن حلقه چند وقتی دوام داشت و پس از چندی افراد پراکنده شدند و هرکس به حباب اتوپیک خودش رفت و یا به دنبال جمع دیگری برای نان قرضی رفت، این یعنی حلقه، جعلی بوده است. اعضاء حلقهٔ فرانکفورت حتی پس از فشارهای نازیها، باز هم در جایجای دنیا یکدیگر را پیدا کردند و تداوم کارشان را تا جای ممکن حفظ کردند و اگر والتر بنیامین آن خودکشی تراژیک را نمیکرد و آدورنو چندسالی بیشتر دوام میآورد و هورکهایمر آدم بهتری بود، تاثیراتشان امروز همچنان محل ارجاع بود.
اعضاء حلقهٔ پاریس، تا پیش از آنکه گیدبور و مانوئل کاستلز آن بلاها را سر آنری لفور بیاورند و آن ناسپاسیها را در حقش بکنند، پرقدرت کار میکرد و به معنای واقعی کلمه، پارادایم را به صورت جهانی تغییر داد و پس از آن هم هیچکدام کار درخوری ارائه نکردند و هرچه هم ارائه دادند بازآرایی همان ایدهها بود. اعضاء حلقهٔ لسآنجلس تا جایی که به نظر میرسد توانستهاند تا امروز به خوبی کارشان را بکنند و تفکر جهانی و کلانشهری امروز ایدهها و سوخت روشنفکریاش را از آنجا میگیرد. نکته آخر اینکه، حلقههای فکری، خورشیدهای تابنده روشنفکری کلانشهرها هستند و کسی نمیتواند در رد ضرورت و اهمیتشان نکتهای اضافه کند. ما به این حلقهها نیاز داریم اما اینها با جمعهای شبهکمونی که بر مبنای کاسبکاری و عقدهگشایی شکل میگیرند فاصلهٔ بسیاری دارند.