جدیدترین مقاله الکساندر کاتبرت (۲۰۲۰)
ترجمه از دانیال حقیقی
مسئلهٔ تَنر «تامل بر گذشته و نظر داشتن به آینده است: جایگاه طراحی شهری و تحقیق و پژوهش در این حوزه در سال ۲۰۳۰ کجاست؟» عمدهٔ چالش در اینجا، بررسی یک موضوع بوده – مبنای نظری برای یافتن پاسخمان. فقط نظریه میتواند تفاوت میان دیدگاه روشن حرفهای و آرای مرخص از موضوع را مشخص کند که در اکثر موارد شگرفی روشهای ارزیابی برای رویارویی با واقعیت امر را هم میسازد. این نکته به معنای آن نیست که تجربه، کارهای عملی و دیدگاههای متخصصین مهم نیستند. ولی آنها همگی برآمده از طیفهای گوناگونی از سلایق هستند که مجموعاً قادر به قاعدهمند کردن یک پراکسیس پیوسته در خدمت جامعه و فضا نیستند ـ یعنی برای بنیانهای طراحی شهری. تنها دستاوردی که برای آینده همچون رخنه درهایی به جا مانده، مشتی حدس و گمان شکمی و حبابهای موقتی و باورهای نامعقولی است که در کار ترسیم یک آیندهٔ آرمانشهری هستند. درهرصورت، میتوان با عافیتطلبی حدس و گمان کرد که گذشته آینده را دیکته میکند، پدیدش میآورد. شاید بهترین و شیواترین را در این باره الیوت نوشته باشد در «چهار کوارتت». او یادآور میشود، فیزیک، یا همان علم مطالعه ماده و انرژی، قادر نیست زمان را به جلو ببرد و آینده را برایمان بیاورد. چون آینده دیگر قابل شرح و بیان نیست. آینده دری است که نمیتوانیم بازش کنیم. من تا اندازه زیادی در اینباره متقاعد شدهام. ما همیشه از رفتن به سوی ناشناختهها سرباز میزنیم مگر در چند مورد از مقالات و نوشتارهای برجسته. اهمترینِ سوال همچنان برجاست: چطور میتوانیم فضا ـ زمان را در چشمانداز علم طراحی شهری بنگریم؟ پاسخ این است که نمیتوانیم.
من مدعیام با چیزی که به آن نظریه طراحی شهری میگوییم نمیشود. درون خلاء نظری نمیشود تا به بسطی پژوهشی بر مبنای سنگهای اولیه شالودهمان برسیم. کدام بخشها از نظریه طراحی شهری میتواند وارد چالش با این ایده شود؟ هیچکدام از نظریات ملاحظه شده در تمام این سالها (کالن، لینچ، رالی، گل، هیلیر، راپاپورت، الکساندر و غیره.) بسیار دور از هدفِ مورد نظر بودهاند. مانند آنچه در معماری رخ داده و همچنان هم در بر همان پاشنه میگردد، اینجا در طراحی شهری هم بیشتر تمرکز بر سلایق و سلوکهای فردی متمرکز است تا آنکه منطبق بر یک روند (تاریخی ـ اجتماعی) باشد. من در جایی دیگر نوشته «طاق نصرت فتح الفتوحات طراحی شهری وقتی است که پروژههایش به نوعی آزاد کننده فضای شهری باشد ـ طراحی شهری، برنامههایش باید مرتبط با این باشد اما نه آنکه بخشی از آن شود.»
چیزی که در واقعیت هست، کمی شبیه به آن است که بگوییم، یک نظریه قائم به ذات داشته باشیم بدون آنکه با جامعه کاری داشته باشیم. بنابراین، روی هم رفته، جریان اصلی طراحی شهری موفق به پدید آوردن و مال خود کردن یک نظام مفهومی معقول و پیوسته نشده است. که بخشی از مشکل متخصصین معمار و برنامهریزان شهری و منطقهای هستند که همیشه با عهدشکنیهای خطرآفرین بخشی از مسئله بودهاند و نه بخشی از راه حل. پیشنهاد من بازبینی و دوبارهنویسی روی این نقل قول مشهور است: «فضا تمامش سیاسی است.» (لفور ۱۹۹۱).
اما تمایل دانشگاهیان شروع کردن با آقای خوزه لویی سرت در سال ۱۹۵۳ است که با طراحی شهری مثل طراحی پروژه رفتار میکرد. یک مداخلهٔ از سر ضرورت و فشار که در محدودهٔ پوشش خودش گیر میکند و قابلیت درگیر شدن با فضا به مثابه پدیدهای سیاسی را ندارد. سرت این واقعیت را نادیده میگرفت که طراح اولیه در طراحی شهری، سرمایه است نه معماران. پس دعوا بر سر این نیست که چقدر پیشرفت داشتهایم، بلکه بر سر این مسئله است که در این مسیر، در این مسیری که پیشرفت نامش گذاشتهایم، چه بخشها و چه چیزهایی را نادیده گرفتهایم. ما در فضایی پاستوریزه، نیکصورت، محیطی دستمال کلینکسی که با قواعد دقیقی از زیباشناسی طراحی شده، زندگی نمیکنیم. درعوض، ما در انباشتی محیطی از سرمایه سکنی کرده و جهانیسازی شدهایم، که بر مبنای اقتصاد دیجیتالی و انحصار اطلاعاتی، قواعی را که با آنها زندگی میگذارنند، حاکم میکنند. محیط ساخته شده به شکلی فزاینده با سلایق چند ملیتی اداره میشود، الگوریتمها و زیادهخواهیهای لاقید و خارج از عرف (Greenfield 2018). این شهر هوشمند کذایی، مهمترین مثال اخیری است که در این روند میشود به عنوان شاهد به آن اشاره کرد، جایی که طراحی شهری به مثابه ابزاری برای سودآوری از مسیر طراحی مقدماتی و اولیه پلتفورمی برای شرکتهای چند ملیتی میشوند تا تکنولوژی بفروشند (Siemens, Microsoft, IBM, Huawei, Ericsson, etc). درحالی که پیشاپیش، این شهر هوشمند، پیشزمینهای شده بود برای دگردیسی به سوی چیزی که «Hyper connected city» نامیده میشود و به شکلی واضح در سالی که گذشت به عنوان بخشی از پروژه «برنامه پایدار تجارت و برنامه سرمایهگذاری» وارد مرحله اجرایی شد (Connor 2019). نظریه طراحی شهری دراین باره چه نظری دارد؟ با اینحال نگران نباشید. پیام دقیق رسیده است: «سلایق و نگرایهای شما جایش در قلب ما است.»
فضا و زمان نه تنها در چارچوب سرمایهداری قابلیت جدا شدن ندارند بلکه سازنده مدیوم هستند که وقتی به خدمت درآیند. هر اقتصادی با جریانهای فعال حرکت و انتقال و مصرف انرژی شکل مییابد، مواد اولیه، کالا، جابهجایی و غیره. سرعت اینها مستقیماً با مفهوم فضا ـ زمان در ارتباط است. فشردگی فضا-زمان برساختهای از چنین عواملی است و در نتیجه این امر، سرعت یافتن و انباشت سرمایه درست مطابق نقل مشهور مارکس ” نابودی فضا در دست زمان است” در گروندریسه سال ۱۸۵۸، رخ میدهد. کالاهای حاضرآمادهتر قابلیت ساخت پیدا کردهاند و به فروش میرسند، برترین شکل انباشت، عالیترین شکل فشردگی دارایی و ثروت، جمع شده در میان دستان کمتر و کمتر. در نتیجه، ضرورتاً فضا و زمان مطابق سلایق مصرفی کالایی میشوند. کالاهای فضا-زمان هم درست مانند سایر اشکال کالا، اندازهگیری، ارزشگذاری، طبقهبندی، منکسر، بسته بندی و قیمتگذاری میشوند. از همین روست که من میاندیشم به نقلی از اندی ماریفیلد: «طبقه غالب اقتصادی میل به بستهبندی و به استعمار درآوردن و کالایی کردن فضا دارد. استفاده و سواستفاده از فضای عمومی و محیط طبیعی، یادمانهای برندسازی شده، فتح محلات و زیرساختها (Merrifield 2002, 8).
درون این نظام، انباشت سرمایه وارد سه فاز اصلی میشود ـ اجارهکشی از زمین، سودآوری از سرمایهگذاری، و ارزشاضافه گرفتن از نیروی کار. طراحی شهری درست مانند هرکار منفعت آفرین دیگری پروژههایش را دقیقاً مطابق چنین فازهایی برای بهرهکشی تعریف میکند. بهرهکشی از جایی آغاز میشود که منفعت اقتصادی به شکلی جمعی جمع میشود اما به شکلی خصوصی به بهرهبرداری میرسد. با اینکه ارزش اضافی بسته به زمانی است که نیروی کار زنده صرفش کرده. پس هستهٔ بهرهکشی، به انحصار کشیدن زمان است. «طبقهای که کار اجتماعی را سازماندهی میکند و ارزش اضافی را به خدمت میگیرد، به طور همزمان، ارزش اضافی تحصیلی از زمان را هم سازماندهی میکند که زمان زیست جمعی است. این تصاحب و صلب مالکیت از زمانی است که ما برای زیستن در اختیار داشتیم. (Debord 1967, 128).
در چنین بستری، محیط ساخته شده و راهبردهایی که به مداخلات طراحی شهری انجامیدهاند میتوانند همچون بخشی از سیستم کلی فشرده سازی فضا ـ زمان نگریسته شوند. به راه انداخت این «شبهه فستیوالهای مردمی شده» در بسیاری موارد و روندهایی که در آن شهر خودش خودش را مصرف میکند تا عصارهاش کشیده شود مصداقهای بارز چنین چیزی هستند. اینجا جایی است که محیط به مصرف سرمایه ثابت شده و کوانتومهای کار مرده بر واحد زمان مشغول است. سرمایه تازه رسیده هم مطابق با وظیفههای گوناگونی که برایش مشخص میشود وارد فازهای مذکور میشود، اول سرمایهگذاری در بخش صنعت، جایی که تولید بیش از حد و انباشت بیاندازه و اشباع کننده اشغالگری میکند، جایی که سرمایه در دومین بخش مهم اندوخته میشود که همان محیط ساخته شده است (سرمایه ثابت جایی درون پروژههای طراحی شهری اندوخته میشود)، سوم هم تحقیق و توسعه است. روی هم رفته، ساخت و ساز فضاهای کالایی، بازنمای اشکال مشخصی از روابط اجتماعی و سلسله مراتب فضایی هستند. میتوان به آنها ثابتهای فضا گفت. سرمایه درون این ثابتها میخزد و بحران اسم رمزی برای حیلهگریها درون این سیستم است.
فارغ از اینها، پاسخ من به پرسش تَنر معطل ماند، ولی میتواند از خلال تمام مطالبی که آمد احضار گردد. برای تصریح بیشتر، آینده طراحی شهری را ترسیمی مشخص میکند که در یک برخورد روشنفکرانه با شکل ترکیب غایی تولید کالایی وضع موجود طراحی شهری (عمل طراحی شهری) و اقتصاد سیاسی فضا (نظریه قائم به ذات) در ریختهای جغرافیای شهری، اجتماعی و اقتصاد، رخ مینماید. طراحان شهری نمیتوانند معنا و اصول اخلاقی کاری را که به عنوان کارگزاران و حمالان نظام سرمایه و دولت انجام میدهند نادیده بگیرند. درنتیجه، پرسش مبنایی روشنفکرانِ طراحی شهری در دهه پیش رو باید در قالبی اعتبار بخش در چارچوب نظریه طراحی شهری مطرح شود و از خودش را از قید و بندهای پروژهکاری رها کند. این کار میباید ظواهر اصلی محیط مادی در روندهای تولید فضا را به مثابه یک کل (نه فقط به لحاظ طراحی شهری) ضرورتاً درگیر کند. نکتهٔ پراهمیت دیگر، تولید سمبولیسم، بازنمایی و ایماژی است که میخواهد واقعیت فضای ما را نادیده بگیرد و جامعه نمایش و کالایی شده را جایگزین آن بکند که رئالیسم انحصارطلبانهاش را تقویت میکند. جدال میان جمعی ماندن و آنهایی که خود را خصوصی میخوانند، و وضعیت نو اصنافگرا، به نفع کسی است که بازنمایی فرهنگی را اداره میکند، در خلال سمبولیسمی است که روابط اجتماعی را در ریختهای شهری مشخص به گونهای تعریف میکند که تقویت کننده جامعه مصرفی نمایش باشد. در کنار این، سوتفاهمی که در فهم روندهای اجتماعی به شکلی آیینی در ادبیات موضوع طراحی شهری وجود داشته و دارد، بخشی از مسئله است و من آن را بارها گوشزد کردهام (کاتبرت ۲۰۰۳، ۲۰۰۷، ۲۰۱۱). در حالی که برخی از خوانندگان ممکن است از وجود آیندهای برای رشته پس از خواندن این مقاله قطع امید کرده باشند، واقعیت درست خلافش است. من همواره اظهار و تصریح کردهام که طراحی شهری پتانسیل ایستادن در جایگاه اول رشتههای مرتبط با محیط ساخته شده را دارد. هم موضوع نظری (قلمروی عمومی) را دارد و هم موضوع واقعی (فضای عمومی) را دارد (کاتبرت ۲۰۰۷، ۲۰۱۱). ولی کلیدواژه اینجا پتانسیل است و فضایی عظیم ایجاد میگردد هم برای تحقیق و هم طراحی عملی در صورتی که پذیرفته شود. اگر پروژههای شهری و زمان تاریخی را از کف بدهند، که به نظر میرسد دادهاند، جای بسی تحقیق و تفحص و تفکر و تحقیق دارد، چیزی که نامش را «فراموشی رسمی عمل تاریخی» گذاشتهاند (Debord 1967, 196).
منابع:
Alexander, C. 1987. A New Theory of Urban Design. New York: Oxford University Press.
Connor, S. 2019. “The Hyperconnected City.” Forbes Journal, November 19.
Cuthbert, A. R. 2003. Designing Cities. Oxford: Blackwell.
Cuthbert, A. R. 2007. “Urban Design: Requiem for an Era – Review and Critique of the Last 50 Years.”
Urban Design International 12: 177–۲۲۳. (Whole issue). doi:10.1057/palgrave.udi.9000200.
Cuthbert, A. R. 2011. Understanding Cities: Method in Urban Design. Oxford: Routledge.
Debord, G. 1967. The Society of the Spectacle. London: Practical Paradise Publications.
Greenfield, A. 2018. Radical Technologies- the Design of Everyday Life. London: Verso.
Lefebvre, H. 1991. The Production of Space. Oxford, UK: Basil Blackwell.
Merrifield, A. 2002. Metromarxism: A Marxist Tale of the City, 8. London: Routledge.