دانیال حقیقی
یه جایی باید از خر مراد پیادهشان کنیم
حالا وقتش شده، پس هرجا شد بنویس
کنارش هم ستاره بزن تا بزنه تو چشم
زیر جاهای مهمش رو خط بکش، دوتا خط بکش
جلوی اسمها ضربدر بزن
هرجور شد بنویس، با زغال رو دیوار خرابهها بنویس
لاتولوتهای لبِ خط
با وکلای طرح دوبارهسازی عباس آباد،
که زمینهای بیصاحب ولنجک و دهونک رو زنده میکنند
دستشان تو یک کاسه است.
با ماژیک رو تخته، با پاستل رو مقوا
با قلموی رنگ و روغن رو بوم صد در صد و پنجا، بنویس…
نقاش اجارهای گالریهای میرداماد و ونک
با اقتصادبازهای کتشلواری،
که صبح پول میشورند و عصر تو برج میلاد برا دانشجوها سمینار بورس میگذارند،
دستشان تو یک کاسه است.
افشاگرهای تلگرامی و فیسبوکی، که نقش مبصر مافیا رو بازی میکنند
با کتشلواریها کاملاً هماهنگاند.
بنویس تا کاشف به عمل بیاد تو سیستم، کار کیها را چاق میکنند
و اموال کدام خانواده را بالا میکشند
و تابلوهای محصص رو، کیا شبانه بلند کردند.
هرجا تونستی بنویس مری پاپینز از لندن
با مُدرس خنزرپنزری رماننویسی
دستشان تو یک کاسه است
تا تکتکِ نویسندههای مستقل را با پنبه سر ببرند
با بدنامی، با انزوا، با سکوت.
رو دیوار خیابان آزادی درشت بنویس
کتابممنوعه فروشهای انقلاب
با سانسورچیها
دستشان تو یک کاسه است.
همانها هم با تحلیلگرای بیبیسی فارسی
هماهنگ، گلهای به دولتآبادی فحش میدهند؛
درشت بنویس، این یک ترور شخصیتِ سازمانیافته است.
بنویس،
همانها که بشیریه را سرخورده کردند تا ول کند برود،
دنبال اباذری هم هستند؛
بنویس منیژْ دختر جیگر طلا از تورنتو
با آدمرد کنهای لب مرز
و با خرمهرههای دلال ارز
توی منوچهری و فردوسی
دستشان تو یک کاسه است و
همینطوری یک شبه شد اسپانسر تورِ کنسرتهای اروپایی.
رو دیوار آبدارخانهها
پشت در توالتهای عمومی
رو عددِ اسکناسها
بنویس مزدورهای هندیپاکستانی سوروس تو استانبول
که تو کفِ دختر نابغههای ایرانی هستن
دستشان با قلم به مزدهای معلومحال تهرون تو یک کاسهست.
ستون بنویس، مقاله بنویس
اصلاً بنویس پیدیاف کن بذار رو اینترنت که
عربهای واشنگتن دیسی،
دستشان با سلبرتیهای دوزاری شهرکغرب نشین تو یک کاسه است.
بنویس جاسوس افزارهای تلگرام
ساخت همان فلانیست که شب تو اینستاگرام دربارهاش هشدار میدهد.
درشت بنویس از مهرههای سفارتخانهها
که با بدلاندازهای عتیقه و
کارچاقکنهای زمینهای مصادرهای
دستشان تو یک کاسه است.
بنویس دختره که آمد نقشه ریخت ماشین فلانی رو دزدید
با باند سرقت تویوتا هایلوکس دستش تو یک کاسه است.
بنویس هر یارویی رو که سرش را زیرآب کردن
صرفاً تصفیه بوده با مهرهای سوخته.
بنویس تا یادت نره
مغز همه اینا ازش یه چیز در میاد
له کردن ما مردم.
بنویس هرچند بار که تونستی، برای بعدیها،
برای قبلیها که دوباره از این طرفها رد میشوند…
اگر خطش زدند تو دوباره برگرد و بنویس: «دموکراسی این نیست
عوامفریبی محض شده.»
دزدها ماسک قهرمانهای لیبرال زدن
سازمانیافته هشتگ تو توییتر ترند میکنن
گلهای بهت نیشت میزنن
با آیدیهای فیکشون
با کامنتهای تهدید آمیزشون
با عکس چاقوی خونی زیر کتابشون.
با شهامت بنویس
تا تکه کلوم دانشجوهای هنرهای زیبا بشه
تا به گوش پایاننامه نویسهای علوم تحقیقات هم برسه
که «جامعه باز» و «دشمنانش» از یک نفر دستور میگیرند.
بنویس تا از دستخطت بترسند
تا از استاتوس فیسبوکت و از کپشن اینستاگرامت با ده تا فالوور بترسند…
بلند بگو تا از صدایت تو کتابفروشی بترسند،
درشت بنویس و بلند بگو تا مفعولهای ذهنی ترسو
تپ و تپ برات جاسوس افزار بفرستند
چون کثیفن، چون فقط ماسکی باسمهای ازشان مانده.
پس هرجا تونستی با فونت درشت بنویس و پرینت بگیر و بچسبان که
اینا همشون تو یک فکرند: حق من و تورو بالا بکشند و
بعدش بیان ماسک قهرمانی لیبرالیسم را بزنند.
اگر از تلویزیون وق زده نمیشود، اگر از خبرگزاریهای صداش در نمیآید،
خودت برو رو در و دیوار شهری اینها رو بنویس که
هر روز داره به تعداد پسربچهها و دختر بچههایی اضافه میشود که برای هزار تومن زانو میزنند که کفش مردم را با دستمال کاغذی پاک کنند.
تو شهری که فروختنش…
همه با هم بهش تجاوز کردن…
بعد هم با تیر زدنش…