به بهانهٔ «اوستاد نوروز پینهدوز»
آراز بارسقیان
نمایشهایی هستند «پیشانقد» اما همچنان میشود چیزکی دربارهشان گفت (کارهای رضا گوران و علی شمس ازایندست هستند) اما بعضی از نمایشها را نمیشود. نه اینکه نشود اما کار راحتی نیست. آدمهایی که چنین نمایشهایی را اجرا میکنند زیاد هستند و راضی کردن خود به گفتن چیزی دربارهشان سخت است. عدهای زیادی از این اشخاص اتفاقاً عنوانهای دانشگاهی پرطمطراق هم دارند و یدککش واژه (نه مفهوم) «دُکُتر» هم هستند. چه میشود کرد؟ بالاخره در خلأ رجال، روزگاری اینها شدند دبیر و ناظر و استاد و فلان و فلان… از حق هم نگذریم، اکثراً سوای اینکه کارهایشان معمولاً در همان دستهبندیِ «پیشاپیشانقد» میگنجد، یک ویژگیای مشترک دارند؛ به خاطر قواعد مَدرَسیای که در دانشگاههای کشور تقدیس میشود، چیزهایی «میداند». حتی گاهی یک اثر خوب را میتوانند بازشناسی هم بکنند.
و تا جایی پیش میروند که آدم شک میکند مبادا چیزهایی بیشتری هم بدانند؛ بالاخره اسم هرکدامشان پای nتا مقاله و پایاننامه خورده. لااقل چکیدهٔ آنها را خواندهاند دیگر؟ خودشان هم برای مدرک دکترایشان تازه پایاننامه هم نوشتهاند ـ البته اگر واقعاً «خودشان» نوشته باشند و کپی از جایی یا زحمت دانشجو یا دانشجویانی نباشد. این استنتاج ما را شاید به این برساند که چنین جماعت وقتی کار اجرا میکنند، حداقل بشود آثارشان پیشانقد نامید نه اینکه ببینی اکثریت پیشاپیشانقد هستند. آدمهایی که بعد از تماشای کارهایشان صدا و تصویرِ نچسبِ آنها، کاملاً تبدیل به برفکهای تلویزیونی میشود.
هر کدام هم ماشالله «متخصص» چیزی هستند. موردِ موردنظر ما اینجا اما به ظاهر متخصص نمایشهای ایرانی است که متأسفانه تماشای آثارش شما را قبل از چای و زعفران و فرش و نمایش ایرانی، یاد کارهای درجه چندمی و عملاً اُوتِ تئاتر کمدی (آزادِ سابق) میاندازد. آثاری که با بزکدوزکِ بیبیسی و جمشید ملکپور و حسن میرعابدینی نمیشود از میزان «بَد» بودنش کاست. بماند که این وسط یکی مثل آقای ملکپور که چند وقت پیش شاهد پختهخواری شیک ایشان در نیمچه همایشِ «نئوآتراکیسون» بودیم باید بیاید بگوید چطور «عالم و محققی» است که در کتاب معروفش عنوان نکرده نمایش «اوستاد نوروز پینهدوز» در واقع یک آداپتاسیون خیلی شلخته از «Dom Juan ou le Festin de pierre» نوشتهٔ مولیر است.
اصلاً چه اهمیتی دارد؟ مگر کسی میپرسد چرا عین پلاکهای ثبتی، تاریخ اجرای این نمایش یعنی ۱۳۹۸ وصل شده به تاریخ نگارش متن اصلی یعنی ۱۲۹۸؟ مگر در این صد سال چه اتفاقی افتاده که قرار است در نمایش بازنمایی شود؟ اصلاً نشان دادن پیرمرد زنبارهای در دورانی که فلان مقام سابق همسر دومش را به ضرب گلوله میکشد و رضایت خانوادهٔ مقتول را میگیرد، چه معنیای دارد؟ چه فایدهای دارد؟ آن متنِ احمد کمال الوزاره محمودی همچین آش دهانسوزی نیست ولی همین آش دهان نَسوز باید بیایید و ببیند و به چه فلاکتی در این اجرا افتاده. کافی است به فهرست شخصیتهای متن نگاهی بیاندازید و بعد به تماشا این یکی بروید؛ متوجه میشود در عمل «بازنویسی» که احتمالاً توسط یکی از شاگردهای «استادِ نمایشنامهنویسی» در یکی از دانشگاههای تحت مدیریت همین بانی صورت گرفته متن اصلی تبدیل به چنان فاجعهای شده که محمد چرمشیر باید جلویش لُنگ بندازد.
وقتی با بزکدوزکهای ملکپور و میرعابدینی و بیبیسی به تماشای نمایش میشینی میبینی همان وسط نمایش بیخیال نُت برداشتن از بَدیهای نمایش میشوی چون نمایش اصلاً بَد نیست، نمایش مرزهای بَدی و استانداردهای بَدی را در ذهنت جابهجا کرده، بعد میگویی به اندازهٔ پول بلیت از نمایش لذت ببری، باز هم میبینی این کاری که مردم اولش برای کفَ زدن و پفک خوردن در «تئاتر شهرِ» سعید اسدی گرد هم آمدهاند، چیز خندهداری هم ندارد که بتوانی «سرگرم» بشوی. این طوری است که در سالن میشینی و ثانیهها را میشماری تا نمایش زودتر تمام شود. مدتها هم هست که نه من، نه شما و نه هیچ آدمی، جز گروه اجرا که مجبور است مدام به خودش دروغ بگوید، دلش را به حرفها و فایلهای تصویری تعریف و تمجید آدمها بعد از پایان نمایشها دل خوش نمیکند. دوران این جنگولکبازیها هم خدا را شکر که گذشت. فقط نمیدانم چرا یک سری از بچههای کلاس نمایشنامهنویسی استاد در چنین نمایشی «وقت هَدر» میکنند. هدفشان چیست؟ در کلاسهای نمایشنامهنویسی چی یاد میگیرند که به هر چیزی تَن میدهند؟
چه میشود کرد؟ این نوع کارها را متأسفانه پایانی نیست؛ ولو اگر در جایی برایش تیتر بزنند «خدا، مرگ و رحمت خنده» باز این بانی قرار است چنین چیزهای بیرمق و پیشاپیشانقد اجرا کند… فعلاً تا وقتی «میتواند» اجرا کند تا بعد…