دانیال حقیقی
هرکس یهقّرون دوزار دارد برود نویسنده شود!
گفتهاند انسان حیوان قصهگو است و ایدهٔ شخصیتی که مقابل صفحهٔ سفید کاغذ مینشیند و واقعیت را به شیوهای برونریزی میکند یکی از موضوعات قدیمی فرهنگ بشری است؛ ایدهٔ کلاسیکی که میتواند به راحتی تبدیل به یک کسب و کار شود و نامش را هم به غلط بگذارند ادبیات!
این کسب و کار در اصل، همان کارگاه داستاننویسی است. در اغلب این کارگاهها، از پیش مشخص شده که چه تیپ کتابهایی باید تولید شود و فقط کسانی در این جمعها پذیرفته میشوند و موفق میشوند که با ضوابط از پیش تعیین شده زاویه پیدا نکنند و مو به مو چیزی را بنویسند که مربی کارگاه به هنرجویی دیکته میکند. درچنین موقعیتی نیازی به نویسنده واقعی نیست. بلکه فقط آدم جویای نامی لازم است که بتواند در خط حرکت کند. این شخص درواقع یک نانویسنده است، درست مانند نابازیگری که در سینما حاضر است در هر نقشی ظاهر شود و مو به مو دستورات کارگردان را اجرا کند. او هیچ حقی برای خودش قائل نیست و هیچ خلاقیتی هم در کار بازی کردن نقشش ندارد.
نانویسندهها به امید انتشار یک «رمانِ دلی» مزین به برند یک انتشارات معروف وارد کارگاه نویسندگی میشوند و چنین کسانی هرگز نمیتوانند ادبیاتی خارج از حیطهٔ کوتاه وجودیشان بنویسند و تازه همین هم با اعمال انواع و اقسام تغییرات مطابق نظرات مربی کارگاه نویسندگی به رشتهٔ تحریر درمیآید و خط کلی داستان در جهت تایید وضعیت موجود میشود تا مبادا به کسی بربخورد و مبادا تخیل خواننده از حدی فراتر برود که «آهان، پس نکند جور دیگری هم میشود زندگی کرد و ما غافل بودیم؟!» ترس اصلی از همین نکته است درواقع، چیزی که باعث شده، ما با انفجار در انتشار رمان دلی روبهرو باشیم.
این رمان دلیها با میانمایگی نخنمایشان در فرم و لحن و خامدستی در زیباشناسی، از آنجا که میتوانند سطح وسیعی از کسانی را که مستعد نانویسنده شدن هستند، جذب کنند، چند وقتی حکم تابلوی تبلیغاتی یک کارگاه داستاننویسی و یک انتشاراتی را هم بازی میکنند و به سرعت جایشان را به نانویسندهٔ بعدی میدهند. فرصت این نانویسندهها به دلیل محدودیت وجودیشان در فضایی که درش وارد شدند بسیار کوتاه است و اگر هم بخواهند سهم بیشتری طلب کنند، امکان ندارد بهشان اجازه بدهند تا «شبهموفقیتِ» آکواریومی قبلی را تجربه کنند و با الفاظ «کار اولش بهتر بود»، «دچار جوانمگری در نثر معاصر شد!» و «حرف دیگری برای گفتن ندارد» ردشان میکنند. آن هم به یک دلیل ساده، چون بخشی از اقتصاد نشر و بعضی شبهنویسندگان امروز به همین سودای چاپ «رمان دلی» وابسته شده. کتابهای آبکیای که یک نانویسنده/نابازیگر براساس افسانهبافی راجع به بدل داستانیاش صد تا صد وپنجاه صفحه سیاه میکند و در تیراژ سیصد نسخه وارد بازار میکنند تا دوستان و فامیلش بخرند.
به همین شکل هم ویترینی به ظاهر پویا از نویسندگی و نشر و برو بیا در فضای کتاب و کتابفروشی به راه میاندازند و هم سرپوشی میشود روی حذفی که در فضای روشنفکری و ادبی ما اتفاق افتاده، حذف آن دسته از نویسندگانی که حقانیتشان را در تمام این سالها ثابت کرده بودند و با هزینههای زیاد توانسته بودند از شرافت قلم حراست کنند. آنهایی که تبعید شدند، آنهایی که منزوی شدند، آنهایی در فقر روزگار میگذرانند و با سیلی صورت سرخ نگه میدارند.
درمقابل این چهرههای شریف اما، عدهای که در ده پانزده سال گذشته با شبکهسازی اقدام به ساختن نانویسندههای تککتابی کردند و خودشان هم به کتابهای اینان جایزه دادند و معروفشان کردند و بعد هم خودشان از رده خارجشان کردند، بسیاری از ایشان را به مرز افسردگی و سرخوردگی کشاندند و حالا هم مدام درباره «بیرحمی ادبیات»، «نداشتن توقع دیده شدن»، و «زیباشناسی شکست» و این قبیل مزخرفات در فضای مجازی دارند حرافی میکنند تا افیونی باشد برای آرام نگهداشتنِ قربانیانشان. اما خود این نانویسندگان هم مقصر هستند. چرا که ما در جامعهای زندگی میکنیم که افراد متوجه نیستند که نویسنده کسی نیست که یک برگ کاغذ میگذارد جلویش و شروع به نوشتن میکند. بلکه نویسنده کسی است که سرمایه فرهنگی و روانیاش از میانگین سرمایه فرهنگی و روانیِ در قشر تحصیلکرده و حتی قشر نخبه هم بالاتر است و این تفاوت در میزان سرمایه فرهنگی ـ روانی در نوشتهها و افکار او کاملا محسوس است.
نقل است از یک شاعر بزرگ معاصر که یکبار در جواب یکی از همین نانویسندهها که خیلی هم علاقه به عرض اندام در محضر بزرگان داشته، گفته بود: «دفتر ورنی یهقرون است، خودکار بیک دوزار، هرکس یهقرون دوزار دارد برود نویسنده شود!» گویا امروز چنین شده است!