دانیال حقیقی
آراز بارسقیان با خوش ذوقی لطیفی که هر دهسال یکبار برایش اتفاق میافتد تصمیم گرفت به مناسبت گذشتن جمعیت پایگاه مخاطبان «حداقل کلانشهر» از مرز ۵۰۰۰ نفر، گپ و گفتی با خوانندگان راه بیاندازد. یک کار پوپولیستی مناسب با روح زمانهای که درش به سر میبریم! البته واقعا ایدهی جالبی بود اما با زرنگی زمختی تلاش کردم از زیر دادن پاسخ خوانندگانمان فرار کنم و افسردگی و کمحوصلگی را بهانه کردم منتها پاسخ یکی از مخاطبان را خیلی سرراست به من حواله شد. سوال این بود: بهترین رمانهای عمرتان را معرفی نمیکنید؟ پوپولیستی ترین سوال در میان همه پرسشهایی که خوانندگانمان طرح کرده بودند.
واقعیتش این است که «بهترین رمانهای عمر» یا «بهترین کتابهایی که خواندید» ایدهی مزخرفی باید بشمار برود اما به دلایل بسیاری هنوز عدهای هستند که دوست دارند لیست ارائه کنند و عدهی دیگری هم هستند که دوست دارند لیست ها را بخوانند. درواقع مثلاً الیتهای شبهحرفهای که تاریخ مصرفشان ده سالی هست تمام شده، هنوز دوست دارند برای آخر سال لیست بهترین کتابها یا فیلمها را در رنگیننامههای تِم قوچانی فهرست کنند و اسنوبهای دوزاری هم با بغبغو کردنشان میخواهند به این ترتیب تمایزی برای ایام تعطیلاتشان بخرند. بیتعارف راحتترین کار این بود که مثل دانشآموز مسلکهایی چون کاوه فولادینسب یا روزنامهنگارانی که بین خودبزرگبینی و آکادمیسیننمایی گیر کردهاند، کسانی چون علیرضا غلامی، نوک دماغم را بالا بگیرم و بنویسم ده رمان برتری که باید در تعطیلات عید بخوانید:« ۱. صدسال تنهایی ۲. جبه خانه ۳. خانواده تیبو و…» چنین کارهای از دست هرکسی با کهنالگوی خرس صورتی یا فرشته آبی برمیآید. منتها من احتمالا کهن الگوی داغونتری دارم چون به نظرم بدترین و مخربترین ایده برای از بین بردن یک زبان، خراب کردن لذت بیتای کشف متنی است که کمتر کسی تا به حال از آن نام برده. چیزی که همیشه در کتاب خواندن به دنبال آن هستم.
کشف کردن، شگفتانگیزترین بخش خواندن است. نیرویی است که زبان فارسی و تمدن ایرانی را به پیش میراند. غیر از این فقط سودی اندک را ذره ذره به جیب چهار پنج تا نشرِ مالمولفخور ریختهایم که در چهل سال گذشته تلاش کردهاند انحصاری در دنیای ادبیات داشته باشند غافل از اینکه ادبیات کسب و کار نیست. اگر شد به زبان ما آسیب میزند.
▫️درگیر شدن با فعل ادبیت، یعنی انسانیترین توانایی ذهنیمان، چه به عنوان نویسنده و چه از زاویهی یک خواننده، هرگز به واسطه کتابهایی که از فرط تکرار و تکرار دیگر مارا شگفت زده نمیکنند به تمامی اتفاق نمیافتد. یک ادبیت حداقلی که آدم نکتهاش را نمیفهمد، تنها دستآورد کسی است که هنوز دارد ناطور دشت میخواند.
به نظرم اگر کسی هست که هنوز صدسال تنهایی یا طاعون آلبر کامو را نخوانده باید تمام تلاشش را بکند که آن را از دیگران مخفی کند. چون این کتابها ملزومات زیستن به عنوان یک فرد با سواد در میان دیگر تحصیلکردگان است. اگر هنوز کسانی هستند که مدرک لیسانس از دانشگاه دارند و همسایهها را نخواندهاند، این از کم کاری خودشان است و هیچ فهرست نویس و کتابفروشی نباید جور این کمکاری و کاهلی را بکشد. بگذارید از دیالوگ سریال چرنوبیل الهام بگیرم و اینطور بنویسم: چون این رفتار همچون قرضی میماند که ما از امر نو میگیریم و به انبان کم تحرک فرهنگ برجامانده از گذشته میدهیم، قرضی که دیر یا زود باید پرداخت شود.
دنیا با سرعت دارد نو میشود و روابط آدمها در بستری از اخلاق تکاملی و تکنولوژی و دیگر چیزها دگرگون، با این حال زبان فارسی آنطور که لازمش داریم، پیشرفت نمیکند. فارسی دارد توی ترجمههای قاضی و فرزانه و گلستان جا میماند. فارسی دارد توی داستانهای گلشیری و براهنی جا میماند. اگر کسی هنوز شازده احتجاب را نخوانده باید صادقانه بگویم به درک. شازده احتجاب امروز دیگر ادبیات نیست، نوستالژی یا دست بالا قطرهای از تاریخ ادبیات است و کمکی به سرزندگی فارسی نمیکند، کمکی به ارتباطات ایرانیان نسل هزاره نمیکند.
با این وجود دوست دارم در آخر این مطلب مرتکب چیزی باشم که خودم قصد نقد آن را داشتم: ارائه فهرست برای ایام عید!
۱ ریگودون از سلین با ترجمه افتخار نبوی نژاد
۲ بازیهای خطرناک از اغوز آتای ترجمه عین اله غریب
۳ در آمریکا از سوزان سانتاگ ترجمه مریم حیدری
۴ دومین بهار از آلیستر مکلاود ترجمه پژمان طهرانیان