بحران مخاطب را چه باید کرد؟
دانیال حقیقی
باید به اصل مسئله برگشت و درباره آن فکر کرد: بحران مخاطب.
خیلی سریع و بدون مقدمه یکی از راه حلها، پر کردن خلاءی است به نام نبود پست «کارگزار ادبی» در بازار داستان و کتاب ایران. کارگزاران ادبی درواقع رکن مهمی هستند که به نظر میرسد به عمد کنار زدهشدهاند تا جای آنها مشتی لَلِه/نَنی/Nanny ادبی بنشینند و سالها از این راه زندگی بگذرانند و سرلوحههای بالادستی را هم مدنظر قرار بدهند. کارگزار ادبی اما بنا به ذاتش نمیتواند سوژهای سیاسی باشد. او کارش تجارت است، با نویسندهها، برند نویسندهها، کلمات نویسندهها، سبک نویسندهها، و به طور کلی با سرمایه فرهنگی نویسندهها سروکار دارد. و ما به این مهره در ساختار ادبی و صنعت سرگرمیمان نیاز داریم. جای او بسی خالی است!
البته قطعاً ناشرها از چنین کسانی خوششان نخواهد آمد که هم از حساب و کتاب سردرمیآورند و به مثابه میانجیهایی، سرمایه فرهنگی کلی کشور را ارتقا میدهند و هم از حق نویسندگان در برابر ناشران دفاع میکنند و در این میان، از زندگی خوبی هم برخوردار میشوند. با یک چرخ کوتاه در سایتهای مختلف فهمیدم میانگین درآمد یک کارگزار ادبی متوسط در ممالک غربی، بین سی تا پنجاه هزار دلار است. فقط در یک سال. تازه این برای آنهایی است که با نویسندههای جوان کار میکنند. آنهایی که دستشان به نویسندههای پرفروش برسد که خیلی بیشتر از اینها عایدشان میشود. خود کار هم که بیل زدن ندارد و اصطلاحاً جزو مشاغل لوکس محسوب میشود.
ایجنتهای ادبی، از نظر شهرت هم کم از خود نویسندهها ندارند. برای مثال گئورگ بورشارت، کارگزار ادبی ساموئل بکت و میشل فوکو در آمریکا از شهرتی بسیار بیشتر از خیلی نویسندگان آمریکایی در فضای روشنفکری ایالات متحده برخوردار است. کارگزار ادبی، در اصل یک دلال و کارشناس ادبی خبره است که بنا به ضرورت باید از هوش اجتماعی و عاطفی بسیار بالایی برخوردار باشد. نگاهی گذرا به شخصیت و زندگی برخی از بزرگترین کارگزاران ادبی دنیا این را به ما ثابت میکند. آنها بر خلاف نَنیهای ادبی، اهدافی ملی و انسانی را دنبال کردند و سهم بسزایی در اشاعه فرهنگ و ارزشهای انسانی در جامعه داشتهاند.
اما رسیدن به جایی که ما در فضای ادبیمان کارگزار ادبی داشته باشیم، در گرو فهم درست از شبکهای است که درکار معاملهٔ سرمایهٔ فرهنگی نویسندگان و چهرههای فرهنگی باشد. آژانسهای ادبی و شبکههای پرقدرت و مستقلی که بتوانند نویسندگان را به جامعه بشناسانند. آن هم به شکلی دموکراتیک نه مافیایی. وگرنه آنها هم پس از مدتی تمام اردوگاههای موقتی که در اختیارشان گذاشته شده را به واسطه ابزار نقد، واگذار خواهند کرد.
در پایان بد نیست تا کمی از زبان گئورگ بورشارت درباره کارش بشنوید که در مصاحبه با پاریس ریویو برایمان گفته: «اولش حتی نمیدونستم کارگزار ادبی چی هست و چی کار میکنه. اصلاً به عنوان یه شغل مطرح نبود. نمیتونستی توصیه نامهای دریافت کنی که توش نوشته شده باشه ایشون کارگزار ادبی ما بودند. ناشرها به ما به چشم پارازیت نگاه میکردند. موی دماغ. خیلی که میخواستن مودب باشن میگفت نفر وسط (…). بعد که رفتم نیویورک شروع کردم برای آلبرکامو تبلیغ کردم و دوتا آگهی سفارش دادم که توی تایمز چاپ شد. اینطوری بیگانه آلبرکامو توی نیویورک به چاپ رسید و منم ۳۵۰ دلار خرج دررفته گیرم اومد.» او در ادامهی این مصاحبه میگوید بسیار برایش مهم بوده تا با نویسندگانی کار کند که علیه فاشیسم باشند و کتابهای ضد نازیسم برایش ارزشی فراتر از یک پروژه تجاری داشتند.
این که در تمام این سالها، ما حتی یک خط درباره خدمت و اهمیت کارگزاری ادبی به ادبیات و هنر و فرهنگ در جوامع توسعه یافته نخواندهایم خودش جای تعجب دارد. اینکه همه جا صحبت از بحران مخاطب هست اما کسی فکر نمیکند که مخاطب خود به خود به وجود نمیآید، کسی هست که روی این مسئله به طور مشخص و جدی کار میکند. مخاطب وجود ندارد، مخاطب ساخته میشود.