اصول فلسفه حق: بندهای ۴۷ و ۴۸زمانِ خوانش 4 دقیقه

برگردان حمید مصیبی

بند ۴۷

در مقام یک شخص، من [موجودی] متفرّد و بی‌واسطه هستم؛ [اگر بخواهیم] معیّن‌تر [بیان کنیم]، این در وهله اول بدان معناست که من درون این جسمِ سازمند زنده هستم. این جسم که به لحاظ محتوی، موجودیتِ عمومی، یک‌پارچه و خارجی من است، امکانِ حقیقیِ هرگونه موجودیت معیّن‌تری است. ضمناً، من به‌منزله یک شخص حیات و جسمِ خود را نیز همانندِ سایر امور در اختیار دارم، اما تنها در صورتی که اراده من چنین باشد.

یادداشت هگل:

من [در قلمرو حقوق مجرّد] به نحو لنفسه وجود ندارم بلکه در مقامِ مفهومِ بی‌واسطه ظاهر هستم، حیات دارم و از یک جسمِ سازمند برخوردارم؛ این حقیقت، بر مفهومِ حیات و مفهومِ «روح در مقامِ نفس» تکیه دارد – دو مرحله‌ای که از فلسفه طبیعت (به دایره‌المعارف علوم فلسفی، بندهای ۲۵۹ و بعد؛ مقایسه کنید با بندهای ۱۶۱، ۱۶۴، ۲۹۸، ۳۱۸) و انسان‌شناسی (همان، بند ۳۱۸) گرفته شده‌اند.

من تنها در صورتی این اعضاء و حیاتِ خود را در اختیار دارم که از اراده برخوردار باشم؛ حیوان نمی‌تواند قطعِ عضو کند و یا این‌که خود را بکشد، اما انسان می‌تواند.   

افزوده:

حیوانات نیز به نحوی خود را در اختیار دارند: نفس آن‌ها بر جسم‌شان تسلّط دارد. اما آن‌ها هیچ حقّی بر حیات‌شان ندارند، چرا که آن را اراده نمی‌کنند.

 

بند ۴۸

جسم تا زمانی‌که یک موجودیت بی‌واسطه باشد، مناسبِ روح نیست و تا زمانی‌که آلتِ [اعمالِ] اراده و واسطهِ نفسانیِ [/انفسیِ][۱] روح نباشد، باید در تصرّف روح بماند (به بند ۵۷ بنگرید). اما در نظرِ اشخاص دیگر، من، بالذات، درونِ جسمِ خود آزاد هستم، علیرغم این‌که به نحوی بی‌واسطه [/غریزی] آن را در اختیار دارم.

یادداشت هگل:

تنها دلیلی که این موجودیتِ زنده همچون یک حیوان بارکش مورد سوءاستفاده قرار نمی‌گیرد، این است که من درون این جسم به‌منزله یک موجود آزاد زندگی می‌کنم. تا زمانی‌که من زنده‌ام، نفسِ من (مفهوم و در سطحی بالاتر، موجود آزاد [؟]) از بدنم جدا نیست؛ بدنِ من موجودیتِ آزادی است و من درونِ آن از احساسات برخوردارم. بنابراین، این [گمان] ‌که بتوان تمایزی قائل شد که به موجب آن، در صورتی که جسم مورد بدرفتاری قرار بگیرد و ظهورِ شخص مطیعِ قدرت قاهرهِ دیگری شود، شیءِ فی‌نفسه، یعنی نفس، صحیح و سالم باقی خواهد ماند، فهمی سفسطه‌آمیز و خالی از هرگونه «مثال» است. من می‌توانم ظهور خود را به منزله چیزی خارجی و برون‌افتاده در نظر بگیرم و با صرف نظر از آن به درون خود فرو رَوَم – می‌توانم احساساتی مشخص را بیرون از خود نگه دارم و حتی در غل و زنجیر نیز آزاد باشم. اما، این ارادهِ من است؛ در نظر دیگران، من درون جسم خود هستم. در نظر دیگران، من تنها در صورتی آزادم که در موجودیتِ خود آزاد باشم. این یک قضیه این‌همان است (نگاه کنید به علم منطق، جلد ۱ [چاپ نخست، ۱۸۱۲] ص ۴۹ به بعد). قهری که توسط دیگران بر جسم من اِعمال می‌شود، قهری است که بر من اِعمال شده است.

از آن‌جا که من دارای احساسات هستم، تماس با جسمِ من و یا اِعمال قهر نسبت به آن، بی‌واسطه و همچون [امری] بالفعل و حاضر بر من اثر می‌گذارد. این تفاوت میان توهینِ شخصی و ضرر به ملکِ خارجی‌ام را می‌سازد؛ چرا که در دومی، ارادهِ من از این حضور و فعلیت بی‌واسطه برخوردار نیست. 

 

 

[1] Beseeltes