برگردان از حمید مصیبی
فصل اول
مالکیت
بند ۴۱
شخص اگر بخواهد در مقامِ مثال وجود داشته باشد، باید به خود «قلمرویی خارجی از آنِ آزادیاش» اختصاص دهد. شخص ارادهِ نامتناهی است، ارادهای که در این تعیّنِ اولیه و تماماً مجرّد[۱]، بهنحو فینفسه لنفسه وجود دارد. در نتیجه، این قلمرو خارجی که میتواند قلمرویی برای آزادی اراده باشد، از اراده متمایز است و با آن مغایرت دارد. این قلمرو، همچنین، بهمثابه چیزی تعیّن مییابد که بیواسطه غیر از اراده است و اراده میتواند خود را از آن جدا سازد.
افزوده:
جنبه معقول مالکیت در این نیست که نیازی را ارضاء میکند؛ مالکیت معقول است چرا که جنبهِ ذهنیتِ شخصیتمندی را حفظ و رفع میکند[۲]. شخص تا زمانیکه مالک چیزی نیست، در مقام عقل وجود ندارد. درست است که آزادیِ من در وهله اول در امورِ خارجی تحقّق مییابد و بنابراین از نوع فقیری از واقعیت برخوردار است. اما، شخصیتمندیِ مجرّد که خود عینِ بیواسطگی است، تنها میتواند بهنحوی بیواسطه معیّن و موجود شود.
بند ۴۲
آن چیزی که بهنحو بیواسطه غیر از روحِ آزاد است، برای آن [یعنی، روحِ آزاد] و بهنحو فینفسه، چیزی است، در کلّ، خارجی و برونافتاده – یعنی یک امر [sache]، چیزی فاقدِ آزادی، فاقدِ شخصیت و فاقدِ هیچ حقّی.
یادداشت هگل:
واژه sache، همانند واژه objective [عینی]، بر دو چیز متضاد و مقابلِ هم دلالت میکند؛ از یک سو، در جملاتی مانند «das ist die sache»[۳] و یا اینکه «چیزی که مهم است، sache است و نه شخص»، بر آن چیزی دلالت دارد که حقیقی، واقعی، مهم و اصولی است. اما از سوی دیگر، زمانیکه sache را در مقابلِ «شخص» به کار میبریم (شخص در اینجا متمایز از ذهنِ مشخّص و جزئی است)، بر امرِ مقابل آنچه که مهم، حقیقی و اصولی است، دلالت میکند: sache در اینجا، بر طبق تعیّناش، چیزی است صرفاً خارجی و برونافتاده[۴].
چیزی که برای روحِ آزاد خارجی و برونافتاده است (البته در اینجا باید دقت کنیم که میان روحِ آزاد و آگاهیِ صرف تمایز و مغایرت وجود دارد)، بهنحو فینفسه لنفسه خارجی و برونافتاده است؛ به همین دلیل، میتوان ماهیتِ مفهومِ طبیعت را چنین چیزی دانست: چیزی که در خارجِ خود واقع شده است.
افزوده:
از آنجا که یک امر از ذهنیت برخوردار نیست، نه تنها در مقایسه با ذهن بلکه در مقایسه با خود نیز چیزی است خارجی و برونافتاده. مکان و زمان، بدین سان، خارجی و برونافتاده هستند. خودِ من نیز هنگامی که متعلَّق و موضوع حواسِ خود میگیرم، چیزی هستم برونافتاده، مکانمند و زمانمند. زمانیکه من از شهودات حسّانی برخوردارم، آن شهودات را بهمنزله اموری دارم که نسبت به من خارجی و برونافتاده هستند. حیوان نیز از شهودِ [حسّانی] برخوردار است، اما متعلَّق نفس حیوان، خودِ نفس نیست، بلکه چیزی است خارجی.
[۱] منظور از تعیّن اولیه، شخصیتمندی و بودن در مقام شخص است.
[۲] شخصیتمندی در ابتدا صرفاً ذهنی است. شخص تنها یک ذهن است، و این نقص به شمار میآید. شخص میتواند از طریق مالکیت ضمن حفظ ذهنیت خود، این نقص را رفع کند.
[۳] اینوود این جمله را چنین ترجمه کرده است: That’s the thing.
این جمله را میتوان چنین ترجمه کرد: «مسأله دقیقاً همینه.»
[۴] در اینجا sache بدین دلیل ترجمه نشده است که هگل در این جملات در مورد خود کلمه sache صحبت میکند نه مفهوم آن، به عبارت دیگر، در مورد دالّ صحبت میکند و مدلول آن مد نظر او نیست.
در فارسی نیز کلمه «امر» دارای چنین معانی متقابلی است. از یک طرف، امر در کلمه «نفس الامر» بر چیزی که حقیقی و اصلی است، دلالت دارد و از طرف دیگر، این واژه در عبارتی مانند «رتق و فتق امور» بر چیزهایی دلالت دارد که نسبت به فرد خارجی است و فرد وظیفه خود میداند به آنها رسیدگی کند.